بزرگنمايي:
چه خبر - جنگ رواني ناشي از جنگ چگونه به راه مي افتد؟
در دنياي امروز، شما هيچوقت نمي دانيد هنگامي که روزنامه اي را به قصد خواندن برمي داريد و يا تلويزيون خود را به قصد تماشا روشن ميکنيد، با چه چيزهايي روبرو خواهيد شد. تصاوير نگران کننده از يک وحشت عمومي، ميتواند يک واکنش هيجاني را در شما يا خانواده شما، به راه بيندازد . البته فارغ از اينکه اين رويداد، ميتواند خيلي نزديک و يا خيلي دور از شما اتفاق افتاده باشد.
در سرتاسر تاريخ، همه درگيريهاي نظامي، داراي يک جنگ رواني مبهم بوده اند، که يک يا دو طرف متخاصم ( به شخص، گروه يا کشوري گفته ميشود که رفتار دشمنانه مانند شرکت در يک نبرد دارد) و به هدف تضعيف روحيه حريف، آن را به راه انداخته بودند. البته بايد از پيشرفت تکنولوژي، محبوبيت اينترنت و تکثير و ازدياد پوشش هاي خبري تشکر کرد، چرا که قوانين تعامل، در اين نوع نبردهاي رواني، را تغيير داده است.
جنگ رواني، تنها محدود به آسيبهاي فيزيکي نمي شود، خواه داراي يک حمله گسترده باشد يا يک عمل ترسناک تک نفره. در اين نوع از جنگ، هدف، القا کردن آرام آرام حسي از ترس است که در واقع از خود تهديد واقعي، بزرگتر است.
بنابراين، تاثير جنگ رواني، تا حد زيادي بستگي به اين دارد که يک عمل، چگونه شيوع پيدا کرده و چگونه تفسير ميشود . البته ، به همان نسبت نيز راههايي براي دفاع از خود و کساني که دوستشان داريد، وجود دارد تا بتواند شما را قادر سازد که اين ترس را در يک چشم انداز گذاشته و از دور به آن نگاه کنيد. اين کار باعث خواهد شد تا از خود و فرزندانتان در مقابل همه تصورات وحشتناکي که به ذهنتان مي رسد، محافظت کنيد.
ترور رواني ( ترس ناشي از ترور و تروريسم) چيست ؟
بنا به گفته ريچارد بولت ( Richard Bulliet) مورخ خاورميانه از دانشگاه کلمبيا، استفاده از تروريسم، در واقع روشي است که درآن با ايجاد يک فضاي ترس و وحشت، نظاره کننده، وادار به تماشا و از اين طريق باعث تحريک حس ترس در او خواهد شد . ترسي که در واقع به دور از تهديد واقعي و گاهي بزرگتر از آن نيز ممکن است باشد. هر زمان که شما در يکي از رسانه ها، يک عمل همراه با خشونت مي بينيد، بدانيد که تبليغ آن خشونت، مهمتر از خود عمل خشونت خواهد بود.
عاملين اين خشونت، راههاي گوناگوني براي اثر اين ضربه بر بينندگان يا شنوندگان و يا خوانندگان آن، دارند، مثلا بزرگي و وسعت آنچه انجام داده اند، شخصيت نمادين در هدف خود و يا اينکه چگونه و به عنوان يک فرد تنها، قادر به اعمال خشونت هستند را نشان خواهند داد. نکته اينجاست که آنچه انجام پذيرفته، هدف نيست، بلکه هدف، در واقع اين است که تاثيري که ميگذارد چگونه پوشش داده ميشود.
تروريستها بطور مکرر و در تصويرهايشان، از يک گروه از افراد که ماسک به چهره دارند، استفاده مي کنند تا يک قدرت جمعي را بر روي اسيران، به نمايش بگذارند و نيز اين پيام را برسانند که اين عمل، بجاي اينکه يک جنايت فردي باشد، در واقع يک کار جمعي از گروههاي قدرت است. شما نميتوانيد تصور کنيد که فرد گروگانگير چه کسي است، چون اين يک تصوير از قدرت گروهي است و مجبوريد بجاي اينکه اين عمل را يک عمل فردي، در نظر بگيريد، آن را ناشي از يک گروه، بدانيد . اين که اين گروه، همه جا حضور دارند و بطور تصادفي ممکن است در هر جايي باشند، احساسي از تهديد به شما مي دهد که بزرگتر از ظرفيت خود تهديد است .
انصار هارون (Ansar Haroun) روانپزشکي که در زمان جنگ افغانستان در خدمت ارتش امريکا بود، ميگويد : گروههاي تروريست، اغلب به جنگ رواني متوسل مي شوند، چون اين تنها روشي است که قادر به انجام آن هستند. در يک جنگ رواني، حتي يک گردن زدن، داراي اثر رواني برابر با 1000 قتل از سربازان دشمن مي باشد. زماني که يک سرباز، توسط نيروهاي مقابل کشته شود، آسيب زيادي وارد نشده، اما هنگامي که با ترس، اضطراب، وحشت و احساسات بد، روبرو شويد، دچار مقدار زيادي تضعيف روحيه خواهيد شد .
چرا ترورها حتي در کشورهاي ديگر نيز براي ما مشکلاتي ايجاد مي کنند ؟
کارشناسان ميگويند : هنگامي که حوادث دلهره آور رخ مي دهند، اين طبيعي است که احساس شما پريشان و مختل شود، حتي اگر اين اتفاق هزاران کيلومتر دورتر واقع شده باشد. چون واکنش طبيعي در انسان، اين است که خود را در آن موقعيت ميگذارد، و از طرفي بسياري از انسانها داراي سلامت ذهني و داراي حس همدردي هستند. پس طبيعي است که ما معمولا خود را در جاي فرد ناکام بگذاريم. مشاهده عملي که در جهت ترور رواني انجام مي شود، حتي مي تواند باعث بهم ريختگي باورهاي ما گردد.
دکتر کارلس فيگلي ( Charles Figley) ميگويد : با يک سري حالات رواني در يک حباب زندگي مي کنيم و آن حباب، نشان دهنده سيستم باورها و ارزشهاي ماست. اغلب به اشتباه، چنين فرض ميکنيم که مردم ديگر نيزداراي همان ارزشها و احتياطات اجتماعي ما هستند و وقتي که اين ارزشها و يا احتياط ها، دچار نقض و يا سرپيچي ميشود، اغلب اولين پاسخ به آن، تلاش براي محافظت از باورهايمان است. به عبارت ديگر، انکار آنچه به راستي رخ داده است.
هنگامي که با نشانه يا گواهي از جنايت مواجه مي شويم، به طور مثال تصاويري از يک جنايت که مي بينيم، بطور معمول، راههاي مختلفي براي نشان دادن واکنش به آن، در بين افراد وجود دارد:
- اين تفکر که، عاملان جنايت، به هيچ عنوان شبيه به ما نيستند. آنها فاقد خوي انساني هستند.
- شروع يک حس پر از ترس، آنها احساس مي کنند که در جهان ناامني زندگي مي کنند. رفتارهاي غيرانساني، مانند يک مانع، جلوي پيشرفت و ادامه زندگي را مي گيرد.
- اعتقاد به اينکه اين تنها يک اتفاق زودگذر بوده که، ميتواند ساختارشکني را به وسيله برخي چيزها بخصوص از راه دور توضيح دهد. همانند اين جمله که، اگر ما اين کار را نميکرديم، اين اتفاق هم نمي افتاد.
اين که جهان نا امن است، يک باور ناراحت کننده است، پس ما بايد يک سناريو يا زمينه اي را ايجاد کنيم تا دوباره احساس امنيت کنيم و مانع از تغيير آن شويم .
چگونه با اين جنگ رواني مقابله کنيم ؟
کارشناسان ميگويند : کليد تقابل با جنگ رواني، يافتن يک تعادل و توازن سالم است. زماني که مردم تحت فشار رواني هستند، وسوسه اي براي ازدست دادن ارتباط با واقعيت و محو کردن مرز بين خيال و واقعيت در آنها وجود دارد. واقعيت ممکن است اين باشد که احتمال وقوع اين حوادث براي ما بسيار کم است، اما خيال ما اين است که اين اتفاق براي من و براي همه خواهد افتاد. اگر شما تصميم بگيريد با اطلاعات نادرست، مرز بين واقعيت و خيال را در خود محو کنيد، بدانيد که ممکن است به طرف گرفتن يک تصميم بد و غلط نيز هدايت شويد.
اولين کار براي اينکه در باورهاي واقعي ريشه کنيد، اين است که به دنبال منابع خبري قابل اعتمادي باشيد و در قضاوت بر اساس اطلاعات نادرست و غير واقعي عجله نکنيد. از طرفي، چون ما مردمي هستيم که در هنگام رويارويي با استرس شديد، مهارت تصميم گيري ما خراب شده و از بين مي رود، پس بهتر است، با افراد آگاه، دانا و خردمند صحبت کنيم . آنها ممکن است عضو قابل اعتمادي از خانواده، مشاور، روحانيون و يا حتي بقيه افرادي که صاحب نظر هستند نيز باشند. دومين کار اين است که سطح استرس خود را پايين بياوريد. آسانترين کار اين است که در مورد احساس ترس و استرس خود با يک فرد ديگر صحبت کنيد.
چارلز فيگلي ( Charles Figley ) متخصص ضربه هاي روحي و آسيب هاي رواني ميگويد : مردم اغلب بعد از تجربه و تحمل يک ضربه روحي، دچار اين دو واکنش مي شوند : 1- اکنش افراطي 2- واکنش کمتر از حد و يا تحت سلطه قرار گرفتن.
چنانچه ما دچار واکنش از نوع افراطي در يک موضوع عاطفي شويم، نميتوانيم بطور منطقي فکر کنيم و اين تفکر درست در اين مورد است که مي تواند براي ما مزايايي داشته باشد. از طرف ديگر، اگر چنانچه ما تنها سمت عقلاني آن را در نظر بگيريم و به سمت احساسي و انساني آن فکر نکنيم، پس در جايگاهي قرار داريم که منکر ميزان حساسيت در مورد آن چه بايد به آن پاسخ دهيم و آگاهي از اينکه چطور پاسخ دهيم، مي شويم . پاسخي که اگر الان هم نباشد، بالاخره در يک سطح عاطفي بايد قرار بگيرد. پس در واقع پاسخ ما بايد مجموعي از پاسخ عقلاني و پاسخ عاطفي باشد.
اين بسيار ارزشمند است که از خود بپرسيد، چرا به يک موقعيت بخصوص، واکنش زياده از حد يا کمتر از حد نشان مي دهيد ؟. چون ممکن است گاهي از اوقات، اين مربوط به ناخودآگاه شما باشد. چگونه ؟ اينطور که شايد هنوز عزادار مرگي هستيد که قبلا اتفاق افتاده و يا در ترس از مرگ خود و يا مرگ يکي از افراد خانواده که بطور مثال سرباز و يا در جنگ است. پس در واقع اتفاقي که افتاده، شما را به سوي اين جايگاه سوق مي دهد.
حفاظت از فرزندان خود در برابر جنگ رواني ناشي از جنگ
کارشناسان عقيده دارند که هردوي بزرگسالان و بچه ها، امروزه، نسبت به گذشته، بيشتر مستعد پذيرش اثرات وحشت و جنگ رواني هستند، البته دليل آن نيز طبق باور آنها، تکثير و ازدياد خروجي هاي رسانه اي مي باشد. افزايش نشر، در حد بمباران اطلاعات از طريق راديو، تلويزيون و اينترنت است. در واقع افزايش نمايشي از اينگونه جنگهاي رواني، از بيش از چند دهه گذشته است.
دکتردبورا کار ( Debra Carr) روانشناس از دانشگاه نيويورک و انستيتوي مخصوص ضربه هاي روحي و استرس در مرکز مطالعات کودک اين انستيتو، عقيده دارد، براي بزرگسالاني که بين 30-40 سالگي هستند، واقعيتي که آنها در حال رشد با تلويزيون تجربه کرده اند، اين است که واقعيت زيادي وجود ندارد. درک جريان و روند ترسهاي بين المللي، براي بزرگسالان به قدر کافي سخت است، چه برسد به کودکان، چرا که مسلما براي اين قشر بسيار سخت تر است تا تصاويري را ببينند و درک کنند، بدون اينکه قادر باشند تا آن اتفاق را در يک چارچوب مناسب قرار دهند.
نگراني من براي بچه هايي است که تلويزيون تماشا ميکنند، چون در آنها يک استعداد بالقوه براي تعميم آن چه مي بينند به دنياي بزرگ و واقعي، وجود دارد. اگر آنها قادر نباشند اين را درک کنند، که اين اتفاق از آنها دور است، ممکن است دردرک اينکه اين يک تهديد فوري نيست هم، مشکل داشته باشند. ماجراي11سپتامبر، براي والدين، توضيح جنايات و آنچه که کودکانشان ممکن است در تلويزيون ببينند را بسيار دشوار ساخته است. ( اين قسمت از متن در مورد بچه هايي است که در آمريکا زندگي مي کنند).
در گذشته والدين مي توانستند به کودکانشان بگويند، خوب، اين اتفاق اينجا نيفتاده و هرگز هم اينجا اتفاق نخواهد افتاد. اما فکر نميکنم والدين ديگر بتوانند اين حرف را به کودکان خود صادقانه بگويند. چنانچه والدين اجازه دهند تا کودکانشان ببينند که والدين هم ميترسند، زياد بد نيست. چون در غير اينصورت، ممکن است بچه ها بين ترسي که در چهره والدينشان مي بينند و امتناع از صحبت کردن درباره ترس، يکي را به تفکيک انتخاب کنند.
انجمن روانپزشکي امريکا، مي گويد : موثرترين راه براي محافظت بچه ها از اثرات جنگ رواني، آگاه بودن والدين از برنامه هايي است که بچه ها از طريق تلويزيون و اينترنت تماشا ميکنند، تا بتوانند بعدها در مورد پرسشهايي که فرزندانشان درباره اينگونه حوادث از آنها خواهند پرسيد، جواب مناسبي بدهند. راههاي ديگر کمک به بچه هايي که با تصاوير نگران کننده اي که از رسانه ها پخش ميشود، سروکار دارند، شامل اين موارد است :
- تاحدامکان، پي گير تلويزيون تماشا کردن کودکانتان باشيد، تا بتوانيد در حد ممکن از اينکه در معرض ديدن تصاوير نگران کننده قرار بگيرند، جلوگيري کنيد. به خصوص در مورد بچه هاي کوچکي که مهارتهاي ارتباطي براي گرفتن حس از آنها، در مورد اين وقايع و تصاوير را ندارند. چون سردرگم و نگران مي شوند.
- بي پرده و صادقانه به پرسشهاي آنها جواب دهيد، البته تا حد امکان در سطح رشد کودکانتان به آنها پاسخ داده و برخي پاسخها را نيز پنهان کرده و از ارائه اطلاعات بيش از حد پيچيده پرهيز کنيد.
- از واکنشهاي خودتان نيز آگاهي کافي داشته باشيد. بچه ها از واکنشهاي والدين خود الگو برداري مي کنند، چه آنها را دوست داشته باشند و چه نه.
- از مردمي با تصاوير منفي راجع به کشور، مذهب يا اصل و نسب دوري کنيد. چون اين ميتواند به ترويج پيشداوري و تعصب، بخصوص در ذهن جوان، دامن زند.
- کودکاني که قبلا در معرض خشونت و آسيبهاي رواني قرار گرفته اند، ممکن است آسيب پذيري بيشتري در مواجهه با تماشاي تصاوير خشونت آميز و گزارشهاي خبري مربوط به حوادث داشته باشند. ممکن است علائمي از مشکل خواب گرفته تا تغييرات خلق و خو و يا کج خلقي نشان دهند که بايد توسط يک متخصص حرفه اي سلامت روان، ارزيابي و سنجيده شوند.
- والدين بايد بيشتر به بچه هاي خود گوش دهند، در مورد آنها داراي حساسيت باشند و به کودکان بزرگتر اجازه دهند در مورد احساساتشان، با آنها گفتگو داشته باشند. کودکان کوچک تر بسيار مستعد الگوبرداري از والدين خود هستند و آنچه را که آنها انجام مي دهند، بخوبي ميبينند.
منبع: سيمرغ