بزرگنمايي:
چه خبر - آزار جنسي زنان را جدي بگيريد
"زمان دردشان را دوا نميکند. عذابي که ميکشند، کم نميشود. زندگي ميکنند، ميخندند، به فعاليتهاي اجتماعيشان ادامه ميدهند ولي هميشه چيزي پس ذهنشان آزارشان ميدهد. يک سياهي، يک کابوس وحشتناک مثل فيلم ترسناک جلوي چشمشان رژه ميرود و تاروپود وجودشان را از بين ميبرد. قربانياني که در عرض چندثانيه در خلوتگاه مخوف تبهکاران گرفتار ميشوند و زندگيشان آلوده ميشود. زخمهايي در دلشان ايجاد ميشود که ديگر هيچ درماني ندارد. به مرور زمان هيچکدام از اين زخمها دوا نميشوند. ثانيههاي وحشتناک تجاوز به جسم و روحشان هرگز از يادشان محو نميشود. هر چقدر هم بخواهند به زندگي عاديشان برگردند باز هم منظرهاي، آن لحظات شکنجه را برايشان تداعي ميکند. احساس ترس، حقارت و عدم اعتمادبهنفس آنها را لحظهبهلحظه از زندگي آرام و لذتبخششان دور ميکند. حالا در اين ميان، اگر به خاطر ترس از آبرو تنها هم بمانند، روحشان ذرهذره از بين ميرود. مرگي تدريجي با زخمي که هرگز التيام پيدا نميکند. اينها قرباني هستند. قربانياني که تا نفس ميکشند، ذهنشان آرام نميگيرد. زنان و دختراني که حتي گذشت چندسال از آن لحظات وحشتناک شکنجه، هنوز هم نتوانستهاند چيزي را از ياد ببرند.
از سايه خودم هم ميترسم
مهشيد، يکي از قربانيان تجاوز پرونده گرگهاي خاکستري پايتخت است. دو پسر شيشهاي که با سوارکردن زنان و دختران به عنوان مسافر، خودروي پرايدشان را به شکنجهگاه تبديل کرده و پس از چند ساعت آزارواذيت و سرقت پول و طلا، آنها را در خيابان رها ميکردند. از آن زمان تا الان سه سال ميگذرد اما هنوز هم مهشيد با يادآوري آن لحظهها صدايش ميلرزد، تمام خشمش را فرو خورده و سعي ميکند به زندگي عادياش ادامه دهد ولي هنوز هم زندگياش تحت تأثير اين اتفاق تلخ است. اتفاقي که هيچوقت فراموش نميشود. کمرنگ شده ولي همچنان در ذهنش باقي مانده است. همچنان هم از پرايد خاکستري ميترسد. از نشستن روي صندلي عقب خودرويي که دو مرد سرنشين جلو هستند، ميترسد. از غريبهها ميترسد، از نشستن درون تاکسي ميترسد. ٣سال گذشته و نميتواند فراموش کند. او که همچنان با يادآوري آن روز بغض گلويش را ميگيرد، از زندگي سختش در اين مدت ميگويد:
مدت زيادي از آن حادثه تلخ ميگذرد، توانستيد آن را فراموش کنيد؟
مگر ميشود فراموش کرد. زندگي من بعد از آن حادثه زير و رو شد. ديگر نتوانستم مثل گذشته زندگي کنم. هيچوقت فراموش نميشود. هر لحظه و هر ثانيه چيزي باعث ميشود تا آن لحظات شوم را به ياد بياورم.
اين اتفاق تا چه اندازه زندگي شما را تحت تأثير قرار داده است؟
تا ٦ماه پيش که افسردگي داشتم و اصلا از خانه بيرون نميرفتم. از همه چيز و همه کس ميترسيدم، فقط گريه ميکردم. آنقدر اشک ريختم تا شايد بتوانم کمي از احساس غم و ناراحتيام را کم کنم ولي فايدهاي نداشت. تازه ٦ماه پيش بود که تصميم گرفتم از خانه بيرون بروم و فعاليتهاي اجتماعيام را انجام دهم. الان سر کار ميروم. ديگر مثل گذشته خانهنشين نيستم ولي سايه اين اتفاق هميشه با من است. کابوسها همچنان هست. استرسها و ترسهايم همچنان وجود دارند. هنوز هم نميتوانم در صندلي عقب هيچ خودرويي بنشينم. وقتي روي صندلي عقب مينشينم و دو مرد در صندلي جلو باشند، اضطراب تمام وجودم را فرا ميگيرد،حتي اگر آن دو مرد شوهر و پسرم باشند. يک بار روي صندلي عقب خودرويمان نشستم. شوهرم راننده بود، پسرم هم کنارش نشسته بود. با ديدن آن منظره حالم بد شد تا جايي که از آنها خواستم خودرو را نگه دارند. هنوز هم منظرههايي هستند که آن لحظات وحشتناک را برايم تداعي کنند. اين اتفاق در ذهنم کمرنگ شده ولي هرگز فراموش نميشود و ميدانم که تا آخر عمرم با من خواهد بود.
زندگي خانوادگي شما بعد از اين اتفاق چطور شد؟
فقط شوهرم در جريان آزار و اذيتم بود. او هميشه مرا همراهي کرد. اصلا پاپس نکشيد و حمايتم کرد ولي به هر حال در طرز فکر او هم تاثيراتي گذاشته است. مرتب ميخواهد مرا کنترل کند. انگار او هم دچار اضطراب شده است و ميترسد. تا چند ماه پيش که خانهنشين بودم، رفتارش خيلي خوب بود. حمايتم ميکرد و محبتهايش باعث شد بتوانم راحتتر با اين قضيه برخورد کنم. تمام تلاشش را کرد تا من اين اتفاق را فراموش کنم ولي از وقتي وارد اجتماع شدم، اضطرابهايش، کنترلهايش و سوال و جوابهايش عذابم ميدهد. نميدانم شايد هم من حساس شدهام. در کل که زندگيمان هيچوقت مثل سابق نشد و فکر ميکنم از اين به بعد هم نخواهد شد.
چند وقت است که ازدواج کردهايد؟
الان ٢٠سال است. يک پسر ١٦ساله دارم.
به نظرتان اجراي مجازات اعدام توانست تاثيري در روحيه شما داشته باشد؟
نه اصلا. من هيچ وقت دوست نداشتم متهم اعدام شود. دلم براي مادرش ميسوخت. ما قرباني شديم و مرگ يکي ديگر نميتواند حالمان را خوب کند.
صحبتي هم براي کساني که دچار سرنوشت مشابه شما ميشوند، داريد؟
فقط از آنها ميخواهم احساساتشان را مخفي نکنند. تصور نکنند که خودشان به مرور زمان حالشان خوب ميشود. بايد دورههاي مشاوره را بگذرانند. درددل کنند. اشک بريزند، تا بالاخره حالشان بهتر شود. هر چند که هنوز هم از سايه خودم هم ميترسم ولي خيلي بهتر از ماههاي اول اين اتفاق هستم.
از تمام تاکسيها وحشت دارم
حال و روزش تعريفي ندارد. هنوز هم از همه مردان غريبه ميترسد. سه سال است که هرگز سوار تاکسي نشده است. کابوسهايش تمامي ندارد. ناهيد هم يکي ديگر از قربانيان پرونده سياه گرگهاي خاکستري است. زن ٤٠سالهاي که آزار ديد و تمام خشمش را در گلو فرو برد تا خانوادهاش متوجه ماجرا نشوند. به تنهايي اشک ريخت و گريه کرد. عذاب کشيد و هنوز هم سياههاي زندگياش رنگ شادي به خود نگرفتهاند. لحظههايي هستند که يادآور آن شب شوم و وحشتناک باشند. آن شبي که ناهيد خسته از مطب دکتر برگشت و سوار ارابه وحشت شد. پرايد معروف سعيد و فرهاد. بعد از آن بود که هم طلاهايش سرقت شد، هم کتک خورد و هم مورد آزار و اذيت قرار گرفت. در آخر هم در بياباني تاريک و خلوت رها شد. ناهيد هنوز هم با يادآوري اين لحظهها بغض ميکند و اشک ميريزد.
چطور با اين اتفاق تلخ کنار آمديد؟
زمان زيادي گذشته است ولي هنوز هم از همه کس و همه چيز ميترسم. من زن نترسي بودم. همه مرا به شجاعت و بيباکي ميشناختند ولي الان از سايه خودم هم ميترسم. چشمان فرهاد در آن لحظات وحشتناک در ذهنم باقي مانده و کابوس شبهايم شده است. ديگر حتي نميتوانم به صورت مردهاي غريبه نگاه کنم. سوار هيچ تاکسياي نميشوم. حتي اگر همراه با خانوادهام باشم، باز هم سوار تاکسي نميشوم. يا بايد خودروي شخصي خودمان باشد يا با اتوبوس و مترو رفتوآمد ميکنم. از تمام تاکسيهاي دنيا وحشت دارم.
خانوادهات در جريان ماجرا قرار دارند؟
آنها فقط فکر ميکنند که از من سرقت شده و کتک خوردهام. موضوع تجاوز را نميدانند. در اين مدت تنها بودم و به تنهايي اشک ريختم. غصه خوردم و عذاب کشيدم.
فکر ميکنيد زمان ميتواند آرامش را به زندگيتان برگرداند؟
به مرور زمان اين اتفاق در ذهنم کمرنگ شده است ولي ميدانم هيچوقت پاک نميشود و تا لحظهاي که نفس ميکشم، نميتوانم آن اتفاق را فراموش کنم. تا زماني هم که اين اتفاق فراموشم نشود، طعم آرامش واقعي را نميچشم.
مي دانيد که فرهاد اعدام شده است؟
نه نميدانستم. از اول زياد پيگيري نکردم، چون دلم نميخواست خانوادهام از اين موضوع باخبر شوند، به خصوص شوهرم. براي همين زياد به دادگاه و دادسرا رفتوآمد نکردم، پيگير اجراي مجازات نبودم ولي ميدانستم قرار است اعدامش کنند.
اعدام او تأثيري هم در حال و روز شما دارد؟
نه. دلم نميخواست آزاد شود ولي با اعدامش هم حالم خوب نخواهد شد.
فرزند داريد؟
بله، يک دختر ٢١ساله دارم که بعد از اين اتفاق نسبت به او حساستر شدهام. وقتي بيرون ميرود تا برگردد، عذاب ميکشم. فکرهاي وحشتناک رهايم نميکنند. ما قربانيان اين اتفاقات تلخ، تا هميشه استرس داريم و عذاب ميکشيم ولي بايد سعي کنيم به زندگي عادي برگرديم تا حداقل اطرافيانمان زجر نکشند.
چقدر تلاش کرديد تا حال و روزتان بهتر شود؟
خيلي تلاش کردم که به خاطر دختر و شوهرم به زندگي عادي برگردم و آرامش داشته باشم ولي هميشه چيزي پسذهنم عذابم ميدهد و آن صحنهها هرازگاهي مقابل چشمانم ميآيد.
اگر مي خواهيد بيشتر بدانيد : آزار جنسي دانش آموزان پسر !!! مشکل چيست؟
اگر مي خواهيد بيشتر بدانيد : نشانه هاي آزار جنسي در کودک که هر پدر و مادري بايد بداند
اگر مي خواهيد بيشتر بدانيد : آموزش پيشگيري از آزارجنسي در مهدها و پيشدبستانيها!
منبع : shahrvand-newspaper.ir