بازيگر زن 41 ساله کشورمان: از ازدواج کردن مي ترسم! جراحي زيبايي در تايلند! عکس
سينما
بزرگنمايي:
چه خبر - زندگي شخصي سوسن پرور
رضا عطاران با انتخابش براي يکي از نقشهاي کليدي سريال بزنگاه باعث شد تا نام سوسن پرور بيشتر بر سر زبانها بيفتد و مردم بيشتر با چهره اين بازيگر و کارگردان تئاتر آشنا شوند. او در 34سالگي شانس حضور در بزنگاه را داشت و همين قدم بزرگترين بزنگاه زندگي را برايش رقم زد. سوسن پرور متولد سيام ديماه1354 دانشآموخته ادبيات نمايشي و کارگرداني تئاتر در مقطع فوقليسانس است. وقتي براي گفتوگو مقابلش مينشيني محال است لبخند روي لبانتان نقش نبندد.
سوسن پرور بسيار خوشخنده، طناز و البته خوشصحبت است. او با چنان صداقتي به سوالات ما پاسخ ميدهد که نمونهاش را کمتر ميتوان در ميان بازيگران و چهرههاي سرشناس ديد. سوسن پرور در اين مصاحبه از علاقهاش به بازيگري و قصههايي جذاب از فراز و نشيب زندگي و آرزوهايش ميگويد؛ قصههايي که براساس واقعيت شکل گرفتهاند. ناگفتههاي سوسن پرور درباره عشق، ازدواج و زيبايي را از دست ندهيد
چرا بازيگري؟
من هميشه بازيگري را دوست داشتم. گرايش بازيگري در آن زمان در دانشگاه آزاد اراک که درس ميخواندم، وجود نداشت. من آن زمان ادبيات نمايشي ميخواندم اما تا جايي که استادها اجازه ميدادند سر کلاس بازيگري حاضر ميشدم. البته در رشته خودمان هم تعداد محدودي واحد بازيگري داشتيم. علاقه شخصي خودم اين بود که بازيگري را دنبال کنم. وقتي هم که دانشگاه رفتم اعتقاد نداشتم که بازيگر شوم. آگاهي نداشتم که چطور ميتوانم بازيگر شوم. راستش فکر ميکردم حالا که ادبيات نمايشي خواندم بايد نمايشنامهنويس شوم، اما بعدتر ديدم نه ميتوانم در بازيگري هم ورود کنم. در کلاسهاي بازيگري شرکت کردم و بچهها در دانشگاه من را به پروژههاي دانشجوييشان دعوت کردند و من تشويق شدم و در جشنوارههاي دانشجويي جايزه گرفتم. اساتيدم مثل دکتر خسروي و دکتر شفيعي مشوق من بودند. بعد از اين ديدم ميشود با ليسانس ادبيات نمايشي هم بازيگر شد.
خانوادگي اهل شوخي و خندهايم
در دوران دانشجويي علاقه زيادي به گروتسک و طنزي که در آثار اوژن يونسکو بود، داشتم. پاياننامه ليسانس و فوقليسانسم هم حول و هوش گروتسک بود. براي همين به سمت کمدي جذب شدم. اگرچه پروژههايي که کار ميکنم با طنزي که ايدهآل من است فاصله دارد اما باز هم ترجيح ميدهم طنز کار کنم. اصولا دوست دارم ديگران را بخندانم. مثلا همين الان که با هم مصاحبه ميکنيم خيلي برايم جذاب است که چيزي بگويم تا با هم بخنديم و خستگي را از تنمان دور کنيم. ما ژنتيکي اهل بگو و بخند هستيم. مادر و مادربزرگم همينطور بودند. همه دوست داشتند خانه ما بيايند چون در خانه ما بساط خنده و شادي هميشه پهن بود. بعدها که تخصصيتر به اين مقوله نگاه کردم، ديدم استعداد اين کار را دارم که آدمها را بخندانم. پس دوست داشتم از اين ويژگي استفاده کنم و آن را ارائه دهم. خب وقتي بازتاب آن را ميديدم دوست داشتم آن را ادامه دهم.
نگران بههم خوردن اجزاي صورتم نيستم
يک چيزي که تئاتر به من ياد داد اين بود که هيچ چيزي بين بازيگر و مخاطب وجود ندارد. در تصوير من بايد جلوي دوربين ميرفتم تا مردم از تلويزيون مرا ببينند. پس واسطهاي بين من و مردم بود. به اين نتيجه رسيدم که امکان ندارد من صداقت مطلق باشم و از صد تا لابي اين صداقت رد شود و بخشي از اين صداقت به مخاطب من نرسد، چون دوربين براي من خيلي قابل اعتماد نبود من به خودم اعتماد و سعي کردم هرگز بازي در بازي نکنم. همين که يک رول را بازي ميکنم کافي است و بيشتر از آن بازي نکنم.
تا جايي که ميتوانم آن شخصيت را مال سوسن پرور کنم و وقتي اين اتفاق افتاد همه چيز آن نقش مال من است. رياکشن صورتش مال من است و مثل دنياي واقعي من هم ميماند. از واکنشها و رياکشنهاي واقعي صورتم در مقابل مخاطب ابايي ندارم. ترسي ندارم که اجزاي صورتم بههم بخورد و فکر ميکنم اينطوري مخاطب بيشتر به من اعتماد کرده و کاراکتر را بهتر لمس ميکند، بنابراين در اجراي نقش خودم هستم و حسي که دارم دروغ نيست. هر چه صداقت من در آن نقش بيشتر باشد مردم بيشتر ميپذيرند و باورش ميکنند.
شايعه کردند براي جراحي به تايلند ميروم!
خيلي ميانه خوبي با مطبوعات ندارم. راستش بعضي وقتها گفتوگوها طوري تنظيم ميشود که معناي حرف عوض ميشود يا مطلبي عنوان ميشود که واقعيت ندارد. سر همين ماجرا نزديک بود پروژه کاريام را از دست بدهم. البته کار برايم مهم نبود اعتبارم مهم بود که داشت نزد اعضاي گروه از دست ميرفت. همين اواخر هم چند خبرگزاري سر چهره من داستان درست کردند. يک خبرنگاري از يکي از سايتهاي خبري يا خبرگزاريها تماس گرفت که آيا اين راست است که ميخواهي بروي تايلند و بينيات را جراحي کني؟ خندهام گرفت. پرسيدم ماجرا چيست؟ گفت شايعه شده که براي جراحي بيني قرار است به تايلند سفر کني. گفتم واقعيت اين است که من براي اين کار تا ساوجبلاغ هم نميروم، اگرچه در کامنتهاي اينستاگرامم بهخاطر همين موضوع خيلي فحش ميشنوم و ميخوانم. با همه اينها خدا را شکر ميکنم که بدنم سالم است. اين را گفتم و تلفن را قطع کردم. اما فردا صبح ديدم که «هتاکي به بازيگر تلويزيون و تئاتر در اينستاگرام» تيتر شده و طوري با ماجرا برخورد شده که انگار من از اين موضوع گلايه کردم که بهخاطر چهرهام مدام از مردم فحش ميشنوم، چون حاضر به جراحي نيستم.
از کنار انتقادهاي بياساس رد ميشوم
وقتي به اينستاگرامم سر ميزنم و ميبينم درباره بازيام نظر ميدهند، از خوب و بدش صحبت ميکنند، اين موضوع براي من چالشبرانگيز است. پس درباره آن با مخاطبانم در قالب همان کامنتها صحبت کرده و تبادلنظر ميکنيم، اما اگر بيايند به من بگويند چرا خالهايت را برنميداري يا چرا بينيات را عمل نميکني؟ خب اين شخصي است. مثل اين است که بيايند بگويند چرا فلان کفش را پوشيدي. خب اين سليقه من است و مال من است. من اين را دوست دارم، اما وقتي بيايند درباره کارم صحبت کنند حتي اگر مرا نقد کنند يا مرا بکوبند با آنها صحبت ميکنم. اما از کنار کامنتهاي بياساس رد ميشوم.
عکس سوسن پرور
![عکس سوسن پرور]()

من زشت نيستم!
من هيچوقت فکر نکردم زشت هستم و کامنتهايي که ميگرفتم برايم خيلي جالب بود. اوايل ميگفتم مردم من را با گريم سريال عطاران به ياد دارند که ابروهاي پرپشتي داشتم و حتي پشت لبم هم کمي سياه بود. وقتي مردم مرا در خيابان ميديدند، ميگفتند: «آخي، به اون زشتي هم که در سريال بودي، نيستي» و اين برايم جالب بود که چرا همه مردم فکر ميکنند من زشتم. نميخواهم بگويم که حوريام، اما هيچ وقت فکر نکردم زشتم يا دماغم به صورتم نميآيد. يا هرگز فکر نکردم بايد لبهايم را پروتز کنم. من فکر ميکنم در مجموع قيافهام طوري نيست که وقتي کسي در خيابان رد شود برگردد و نگاه کند. نه آنقدر زشت که برگردد دوباره نگاه کند و نه آنقدر زيبا که طرف ميخکوب شود. چشمهايم ميبيند. حس بوياييام خوب است و همه چيز عالي است. فکر ميکنم وقتي همه چيز درست کار ميکند پس اوضاع خوب است و همين کافي است.
زيبايي براي ماندگاري در سينما کافي نيست
اينکه يک علمي پيشرفت کرده و خدماترساني ميکند قابل تشويق است. ممکن است کسي در يک سانحه تصادف معضلي برايش پيش بيايد و اين علم به دادش برسد. ممکن است کسي بيني خيلي بزرگ و معايبي در صورتش باشد و تمايل داشته باشد آن را برطرف کند. خب وقتي علم پيشرفت کرد چرا نکند. اين عالي است و موردتاييد من است، اما اينکه يک شغلي اينقدر ناامن باشد که فکر کني اگر صورتت را زيبا کني 99درصد اين شغل را داري، اين نه به جراحي و زيبايي بعد از آن برميگردد نه به هيچ چيز؛ اين تنها به ناامني اين شغل برميگردد. هرگز امکان ندارد کسي عمل تخصصي قلب باز را انجام دهد بهخاطر اينکه زيباست اما حتما ممکن است کسي نقش اول يک فيلم را بگيرد چون زيباست.
پس اين در واقع ضعف اين شغل ناامن است و کساني که به اين ناامني کمک ميکنند. مثلا کارگرداني که خودش اعتراف ميکند براي فلان نقش به اشتباه سراغ يک بازيگر رفته و بعد از اکران فيلم از انتخابش پشيمان شده چون چهره بازيگر منتخبش خيلي با نقش همخواني نداشته و فانتزيتر بوده. مگر ميشود. خب 10تا فريم گرفتي فهميدي انتخابت اشتباه بود خسارتش را بپرداز.
ما در سالهاي گذشته ديديم افرادي را که بهخاطر چهرهشان آمدند در چند فيلم حاضر شدند و بعد از 5-4سال بازيگر شدند. خوب است، اشکالي هم ندارد اما اينکه اين اصلي شود که همه دنبالش باشند، خوب نيست. اين خيلي براي من دردآور است که مردم ميگويند ما چهکار کنيم که بازيگر شويم؟ مگر ميپرسيد که چه کار کنم بايد نجار يا نقاش شوم؟ خب اين همه کلاس هست بايد کلاس برويد، دانشگاه برويد و مطالعه کنيد. همينطوري که نميشود. حتي افرادي به واسطه چهرهشان ميآيند. کار اول را انجام دادي حالا برو يک دوره ببين و رشد کن.
از ازدواج ميترسم!
هر کسي در زندگي ترسهايي دارد. من درمورد ازدواج شخصا ترسهايي دارم. باوجود آنکه آدم ريسکپذيري هستم اما هنوز نتوانستم بر ترسهايم غلبه کنم و ريسک کرده و ازدواج کنم. وقتي بنزين ماشينم کم است خب ترجيح ميدهم وارد جاده نشوم. ترجيحام اين است که بنزين بزنم و ديرتر برسم. اما واقعيت اين است که من به عشق و زندگي زناشويي احترام ميگذارم. اين ترديد من به خاطر ترسهايم است و هر آدمي ترسهاي نهفتهاي دارد. کسي که اين ترسها را پشتسر ميگذارد و عشقاش بر ترسهايش غلبه پيدا ميکند، روزگار عاشقانهاي برايش آرزو ميکنم.
اکثر بازيگران زن ايراني ماسک دارند
کسي که در بازيگري براي من اسطوره بود فريماه فرجامي است. اين آدم در دنياي بازيگري بينظير است. ژاله صامتي را هم خيلي دوست دارم. از ايشان انرژي خيلي خوبي گرفتم. در نمايش جديدي که اين روزها کار ميکنم همبازي ماهچهره خليلي هستم. در اين نمايش با ايشان آشنا شدم. اولش فکر ميکردم که با بازيگري همبازي هستم که قرار است جايگاه ايشان به من يادآوري شود. بعد ديدم که چقدر اين زن خودش است و چقدر بدون فيلتر است و زيبايي صورت و سيرت دارد.
جز بازيگري کار ديگري ندارم
جز بازيگري تدريس هم ميکردم. البته اين به 10سال پيش برميگردد، اما از زماني که کار تصوير، منظورم تلويزيون و سينماست، را شروع کردم بيشتر تمرکزم روي همين کار است. منبع درآمد من کار تصوير است. تئاتر هم کار ميکنم اما واقعيت اين است که هرگز روي پول تئاتر حساب باز نکردهام.
تهران با من مهربان نبوده است
تهران هيچوقت جاي دوستداشتني برايم نيست. شايد چون در شهرستان بزرگ شدم. چيزي در تهران وجود دارد که مرا اذيت ميکند. آدمها در تهران متوجه هم نيستند. از حال هم باخبر نيستند. مثلا اگر در شهرستان باري دستت باشد چند نفر ميپرسند که ميخواهي کمکت کنيم. اين خيلي فرق ميکند با تهران که کسي نگاهت هم نميکند و حتي تنه هم ميزند و از کنارت رد ميشود و برنميگردد نگاهت کند، شايد درنهايت در حال گذر ببخشيد بگويد و برود. فضا خيلي بيمهر است. در آپارتمان آدمها نميدانند همسايهشان کيست. همسايهها سلام و عليک نميکنند چون ميترسند بروند از هم پياز بگيرند. خارج از تهران اينطور نيست، البته يک تجربه شکستخورده از لواسان دارم.
اما اين روزها که در بومهن زندگي ميکنم دنياي خوبي را تجربه ميکنم. بومهن شهرستان کوچک، بين راهي و پر از تردد و پر از امنيت عاطفي است. همه ميدانند يک هنرمند در اينجا زندگي ميکند و با او مهربانند. آدمها متوجه حضور هم هستند. مثلا يکي از دوستانم آمده بود بومهن. آدرس مرا نداشت اما يکدفعه جلوي خانه من ظاهر شد. گفتم چطور مرا پيدا کردي. گفت آمدم بومهن و گفتم خانه سوسن پرور کجاست تا رسيدم به اينجا. اين براي من خيلي شيرين است. نه بهخاطر اينکه من هنرمندم. دوست دارم شرايط براي آدمهاي اطرافم هم همين باشد.
منبع : مجله سيب سبز
-
يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۹:۱۰:۳۲ AM
-
۱۰۱۲ بازدید
-

-
چه خبر