بزرگنمايي:
چه خبر - فيلم «سرخپوست» در جشنواره سي و هفتم
نيما جاويدي، بعد از «ملبورن»، يک درام شهري اخلاقگرا، با «سرخپوست»، به دنبال تجربه سينماي محض رفته است و ثابت کرده است گاهي فيلمهاي دوم خيلي بهتر از فيلمهاي اول از آب درميآيند. «سرخپوست»، ازآنجهت يک تجربه در باب سينماي محض است، که کاملاً فرم گرا و ساختارگرا، روايتش را پيش ميبرد، همهچيزش سر جاي خودش است و با قصهگويي محض مرزهاي فرم روايي در سينماي ايران را جابهجا ميکند.
پوستر فيلم سينمايي «سرخ پوست»
«سرخپوست»، از اولين سکانسش، پرکشش و جذاب است، و از همين اولين سکانس به بيننده هشدار ميدهد که با يک فيلم عادي طرف نيست. سکانس افتتاحيه فيلم، شبيه نابترين تصاويري است که در فيلمهاي برتر دنيا ميبينيد، سربازهايي زير باران سيلآسا، چوبه داري را از جاي درميآورند. در همين سکانس، با تصاويري هولناک و درعينحال زيبا طرف هستيد و از همين سکانس متوجه ميشويد، موسيقي و دوربين دو يار جدانشدني فيلمساز در مسير قصهگويياش است. فيلم با معرفي کاراکترها پيش ميرود.
نعمت جاهد (نويد محمد زاده)، رئيس زنداني است که قرار است منتقل شود، همهچيز در حال جابهجايي است و جاهد با اعتمادبهنفس کامل، در حال مديريت انتقال زندان است. بار ديگر، فيلمساز اشارهاي به چوبه دار ميکند، اين بار پيرمردي مقابل جاهد نشسته است که از او خواستهشده در عوض چند روز مرخصي، چوبه دار را در زندان جديد برپا کند و پيرمرد زنداني با خود و جاهد کلنجار ميرود تا بگويد که چوبه دار، ابزار کشتاري است که دامان همه را خونآلود ميکند. در همين ابتداي فيلم، باوجوداينکه تمرکز فيلمساز بر فرم و ساختار اثرش است، اما درونمايههايي از اخلاقيات و عدالتطلبي و پرسشهاي بنيادين درباره حق و باطل خودنمايي ميکند که با گسترش داستان، بيشتر ميشود و صورت بارزتري به خود ميگيرد.
نويد محمدزاده در فيلم سينمايي «سرخ پوست»
قصه «سرخپوست»، وقتي اوج ميگيرد که يک زنداني معروف به احمد سرخپوست در ميان جابهجاييها و درست زماني که جاهد ترفيع درجه و ارتقا شغلي گرفته است، گم ميشود. از همين جاي داستان، «سرخپوست» تبديل ميشود به نبرد مرد در مقابل مرد، جاهد در مقابل سرخپوست.
جاويدي، با حبس کردن دوربينش در دالانهاي تنگ و تاريک و تمامنشدني زنداني متروکه، نبرد جاهد براي پيدا کردن سرخپوست را به تصوير ميکشد، هوش او را در مقابل هوش سرخپوست به محک ميگذارد و با واردکردن کاراکترهاي فرعي در موقعيت مناسب، هرلحظه اين کشمکش و جستجو را جذابتر ميکند. دوربين «سرخپوست» که در دستان هومن بهمنش قرار دارد، باعرضه نماهايي چشمنواز، آزادانه ميچرخد اما به زيبايي حس خفقان زندان را منتقل ميکند. جاويدي با ذکاوتي مثالزدني، دوربينش را هميشه چند قدم جلوتر از بيننده به حرکت درميآورد و با استفاده از موسيقي که عجيب روي تصاوير مينشيند، قصهاي را بهپيش ميراند که هرلحظه بيننده را جا ميگذارد و براي او چارهاي جز غرق شدن در دنياي فيلم و تعقيب سرخپوست به همراه جاهد باقي نميگذارد. يافتن سرخپوست در ميان ديوارهاي زندان متروکه، خيلي زود تبديل به يک امر محال ميشود.
پريناز ايزديار و نويد محمدزاده در فيلم «سرخ پوست»
هر راهي که جاهد ميرود و بيننده را با خود ميکشد نه به بنبست که به چندراهي منتهي ميشود. در همين حين، جاويدي بار ديگر، با نشانهگذاريهاي تصويري سعي ميکند سرنخي به بيننده بدهد و با حبس کردن جاهد در سلولي که قفلش خراب است و روي ديوارش چوبه داري ترسيمشده است، قصهگويياش را ادامه ميدهد، اما بينندهاي که عميقاً در دل داستان فرورفته و سرنوشت سرخپوست را يکسره به جاهد سپرده است، فقط مدهوش تصاوير خيرهکنندهاي ميشود که ميبيند.
پريناز ايزديار در فيلم سينمايي «سرخ پوست»
اساساً، در کنار دقت و همت جاويدي براي درست چيدن عناصر فيلمش در کنار يکديگر، توانايي قصهگويي وي نيز ستودني است. «سرخپوست» با چنان ضرباهنگي پيش ميرود که زمان از دست بيننده خارج ميشود، تدوين آنقدر نرم و زيرکانه عمل ميکند که بيننده تبديل ميشود به چشمان جاهد، همراه او نظربازي ميکند، همراه او در راهروها، موتورخانه و رختشويخانه زندان به دنبال سرخپوست ميگردد و در زندان بزرگ و خالي فيلم پرسه ميزند.
هرچه مسير روايت «سرخپوست» بيشتر پيش ميرود، جاهد و احمد سرخپوست در کنار يکديگر به حرکت ادامه ميدهند، درست مثل دو خط موازي که هرچقدر هم به هم نزديک باشند، هيچگاه به هم نميرسند و اينجاست که بيننده اگر بتواند در ميان حوادث پرکشش فيلم نفسي بکشد متوجه خواهد شد که جاهد و سرخپوست، بيشازاندازه به هم شبيه هستند. هردو به يک اندازه باهوش هستند و اين بازي موش و گربه بازي شبيه شطرنجي است که دو نابغه انجام ميدهند و دائماً حرکات يکديگر را خنثي ميکنند.
پريناز ايزديار در «سرخ پوست»
به همين دليل هم هست که در تمام فيلم، سرخپوست را نميبينيم و فقط در سکانس پاياني، صداي نفسهاي مضطربش را ميشنويم، اما فکر ميکنيم شايد اين صدا از سينه جاهد برميخيزد، همراه نگاه او، جاهد را تعقيب ميکنيم، اما جرئت نداريم باور کنيم اکنون از کنار جاهد به احمد رسيدهايم، احمدي که اگر شمايل تکيده و ترسانش را در يک سکانس کوتاه هنگام خروج از مخفيگاه و بازگشت دوبارهاش بهجايي که دست جاهد به او نميرسد را نديده بوديم، مطمئن ميشديم که با يک روح طرف هستيم و تمام اصرار جاهد براي گير انداختن اين مرد، يک درگيري رواني بيش نيست.
«سرخپوست» که بيشتر لوکيشن آن در زندان است، با محدود کردن فضاي قصهگويياش، هم فضاسازي ميکند و هم به فيلمساز امکان ميدهد با دست بازتري قصهاش را بسط دهد. حبس شدن طولانيمدت دوربين در زندان و موفقيت فيلمساز در حفظ ريتم، بيننده را ميترساند که با خارج شدن از فضاي زندان، همه آن چيزي که شبيه جادو بوده است يکدفعه بر باد برود، اما بهمنش چه استادانه، جاهد را ميان تپهاي مشرفبه زندان تعقيب ميکند، همراه با کاراکتر اصلياش به سمت زندان ميدود و يکدست زنداني که قرار است فرودگاه شود را از زواياي مختلف به نمايش ميگذارد. جاويدي، موفق ميشود، درام جذاب و نفسگيرش را با يک پايان زيبا ببندد. پاياني که شبيه هيچ کليشهاي نيست و بيش از ساير قسمتهاي فيلم بيننده را غافلگير ميکند و به او ثابت ميکند که احمد و جاهد شبيه هم هستند و تمام اين ماراتون عجيبوغريب، يکجور بازي قدرت ميان دو مرد باهوش بوده است.
نويد محمدزاده در «سرخ پوست»
در پايان، درحاليکه از فيلمبرداري، تدوين و موسيقي گفتيم، لازم است از بازي بي نظير نويد محمدزاده هم بگوييم. بازي که بهشدت پخته و کنترلشده است و جاهدي که شقيقههايش خاکستري شده را باورپذير ميکند و کمتر از هرزماني اغراق تئاتري بازي محمدزاده را همراه دارد. باري، صحبت درباره «سرخپوست» را با يک جمله به پايان ميبرم؛ «سرخپوست» از آن دسته فيلمهاست که ميشود با آن دوباره عاشق سينما شد.
بيشتر بدانيد : نخستين تصوير منتشر شده از گريم و پوشش نويد محمدزاده در سرخپوست
بيشتر بدانيد : معرفي 22 فيلم حاضر در جشنواره فيلم فجر سال 97
بيشتر بدانيد : نويد محمدزاده با لباس نظامي در «سرخپوست»
بيشتر بدانيد : متن پيش فرض براي لينک پيش فرض
منبع: وبلاگ نماوا