گفتگوي خواندني با بازيگر سينماي ايران که تغيير جنسيت داد + تصاوير
هنر و سلامت
بزرگنمايي:
چه خبر - چهرهاش براي خيليها آشناست؛ خيليها هنوز نقشآفرينياش را در فيلمهاي «سربازهاي جمعه»، «تيغزن»، «تسويه حساب» و «استشهادي براي خدا» به خاطر دارند. خيليها هم او را با « آناهيتا» و «سرزمين کهن» به ياد ميآورند.
چهره ارسطو نقطه مشترک اين فيلمها و سريالهاست؛ چه در روزهايي که فرزانه بود و با هويتي زنانه نقش بازي ميکرد و چه حالا که سامان است و در قالب يک مرد در فيلمها و سريالهاي مختلف بازي ميکند.
او يکي از قديميترين بازيگران حيطه بازيگري و يکي از مشهورترين ترنسکشوالهاي کشورمان است که بعد از 42 سال تغيير جنسيت داده؛ خودش که ميگويد: «نه چيزي براي پنهان کردن دارم و نه ترسي از حرف زدن درباره گذشتهام» شاهد اين ادعا عکسهاي دوران فرزانگياش است که در گوشه و کنار خانهاش ديده ميشوند؛ عکسهايي که سامان آنها را دور نينداخته است.
بيشتر از 40 سال از عمرتان را در يک قالب ديگر گذرانديد، شما که ميدانستيد به اين جنسيت تعلق نداريد چرا اينقدر دير اقدام کرديد؟
جايگاهم را پيدا نکرده بودم. نميدانستم کجا ايستادهام. شک داشتم که تياس هستم يا نه؟ ميدانستم يک مشکل اساسي وجود دارد اما بايد اطمينان پيدا ميکردم. از عواقب تغيير جنسيت و تنهايي بعد از آن هم خيلي ميترسيدم؛ در اصل، مهمترين مشکلم همين تنهايي بود. من عاشق معاشرت کردن با ديگران هستم و دوست دارم هميشه در خانهام مهمان داشته باشم. ميترسيدم بعد از جراحي ديگر کسي من را نپذيرد.
ترس از تنها شدن باعث شد 20 سال طول بکشد تا من تصميم بگيرم جنسيتم را تغيير بدهم اما سال 85 ديگر مطمئن شدم که ميخواهم اين کار را انجام بدهم و اقدام کردم. همان موقع خيليها گفتند بايد بازيگري را ببوسي و کنار بگذاري؛ گفتند کار و زندگيات رو جمع کن و برو خارج اما ميبينيد که هنوز هم اينجا هستم و به کارم ادامه ميدهم.
در تئاتر و سينما جزو قديميها به حساب ميآييد، نقطه آغاز بازيگريتان کجا بود؟
از سال 67 به شکل حرفهاي کارم را شروع کردم، آن روزها ساکن شاهرود بودم و همانجا هم کار ميکردم. يک سال بعد گفتند خانمها نميتوانند روي صحنه بيايند و کار کنند، ما هم براي اينکه بگوييم هنر زن و مرد ندارد، يک تئاتر به اسم «خرابه شام» کار کرديم و همه خانمها با پوشيه روي صحنه رفتند.
همين جسارتي که ما بهخرج داديم باعث شد سد روي صحنه نرفتن خانمها شکسته شود و ما بتوانيم کارمان را ادامه دهيم. اواخر سال 68 براي مدتي به تهران آمدم و بعد دوباره به شاهرود برگشتم اما از سال 74 به بعد براي هميشه تهران را براي زندگي انتخاب کردم چون اينجا راحتتر ميتوانستم کار کنم.
اولين سريالي که خارج از قالب زنانه و در واقع با قالب اصليتان بازي کرديد، کدام سريال بود؟
سال 87 در يکي از برنامههاي ويژه عيد نوروز به کارگرداني سعيد آقاخاني نقش يک سمسار را بازي کردم. البته آن زمان درباره بازي در سريال کمال تبريزي هم صحبتهايي کرده بودم، اما اولين حضورم جلوي دوربين با همان نقش سمسار بود.
بعد براي صحبت با کمال تبريزي به پشت صحنه سريالش يعني «سرزمين کهن» رفتم و با او به گفتوگو نشستم. اضطراب زيادي داشتم، مدام منتظر بودم ايشان يک دنيا سوال درباره کاري که انجام دادهام بپرسند، اما آقاي تبريزي طوري رفتار کرد که انگار نه انگار اتفاقي افتاده، خيلي راحت فقط درباره بازي در فيلمشان با هم حرف زديم.
مسعود کيميايي هم همينطور بود. من سالهاست ايشان را ميشناسم؛ ايشان يکي از افرادي بود که از قبل ميدانست قرار است تغيير جنسيت بدهم و چه مشکلي دارم. يکي از خوشبختيهاي من حضور اين آدمها بود که کنارم بودند و توانستم روي کمک و اطمينان قلبياي که به من ميدادند حساب کنم و براي تغيير جنسيت اقدام کنم.
ارتباطاتي که قبل از تغيير جنسيت داشتيد بعد از آن هم ادامه پيدا کرد يا تغيير کردند؟
بيشتر رابطههايم را بعد از جراحي هم حفظ کردم اما چند تا دوست خوب داشتم که متاسفانه آنها را دست دادم و الان فقط گاهي تلفني با آنها در ارتباط هستم.
با چه چيزي مشکل داشتند؟ اينکه راه اصلي زندگيتان را انتخاب کرديد و تغيير جنسيت داده بوديد يا مشکل، چيز ديگري بود؟
نپذيرفتند، اصلاً موقعيتي را که داشتم نپذيرفتند. ميگفتند اين فکري که درمورد خودت ميکني با چند جلسه روانکاوي حل ميشود و خيلي جدي نيست. ميگفتند تو بيدليل يک مشکل کماهميت را بزرگ کردهاي. اين گروه رابطهشان را کاملاً با من قطع کردند و همين موضوع خيلي اذيتم کرد.
حتي در يک دوره، افسردگي گرفتم اما چون اعتقاد داشتم زمان، مشکلات را حل ميکند، همه چيز را به گذشت زمان سپردم و در حال حاضر بيشتر آنهايي که ديدشان نسبت به اين کارم منفي بود من را پذيرفتهاند. حالا خيليها فهميدهاند که ما بايد آدمها را به خاطر چيزي که هستند دوست داشته باشيم، نه چيزي که دوست داريم باشند.
همکارانتان چطور؟ آنها با سامان ارسطو مشکلي ندارند؟
حالا ديگر همه سامان را بيشتر از فرزانه ميشناسند و ميپذيرند و اين همان اتفاقي است که بايد بيفتد. قبل از جراحي مدام بايد دليل رفتارهايم را به ديگران توضيح ميدادم و ميگفتم اين زني که شما ميبينيد واقعيت دنياي من نيست؛ من فقط جسم زنانه دارم. همين باعث ميشد آنها را آزار بدهم و روزهاي پرتنشي را بگذرانم و حتي يک زن قلدرمآب به نظر برسم. اما حالا ديگر نيازي نيست بخواهم چيزي را ثابت کنم براي همين خيلي آرامتر از قبل هستم. آن وقتها توي چشمهايم فقط و فقط ترس و افسردگي بود. انگار مدام درحال پنهان کردن خودم بودم.
با کدام يک از دوستان بازيگرتان رابطه بهتري داشتيد؟
مائده طهماسبي و همسرشان فرهاد آئيش، مستانه مهاجر، مهتاب کرامتي، مسعود کيميايي، رابعه اسکويي، مجيد جعفري و خيليهاي ديگر. دوستان هنرمندم راحت پذيرفتند.
عزتالله انتظامي، محمدعلي کشاورز و خيلي از کساني که سنوسال بيشتري از آنها گذشته و فکر ميکردم اين اتفاق را خيلي راحت نپذيرند اما باز هم به من خيلي کمک کردند و شرايطم را همانطور که بود پذيرفتند.
رابطهتان با خانوادهتان چطور است؟
راستش الان خيلي بهتر از قبل شده؛ فقط بعضي وقتها نميدانم از روي قصد و غرض است يا ناخودآگاه، آنها من را به اسم قبليام صدا ميزنند و اين کمي آزاردهنده است.
در اين مدت هيچوقت اين رابطه قطع نشد؟
نه خوشبختانه؛ البته فاصله سني من و خواهرهايم کمي زياد است. مثلاً بزرگترينشان 58 ساله است؛ بالطبع کنارآمدن با شرايطي که من داشتم برايشان کار راحتي نبود با اين حال هيچوقت رابطهمان را با هم قطع نکرديم. شايد اين رابطه مدتي کمرنگ شد اما من هيچوقت نخواستم خودم را پنهان کنم چون اعتقاد داشتم کار درستي انجام دادهام و همين باعث مي شد ميلي به پنهان کردن خودم نداشته باشم.
با بچهها چطور؟ بچههاي اقوام و آشنايان؟
خيلي خوب است، چون يک کودک درون دارم که اسمش سيناست؛ سينا سالهاست که همراه من است. نه بزرگ ميشود و نه دست از شيطنت برميدارد؛ من 50 تا خواهرزاده دارم که عاشقم هستند، من هم عاشق آنها هستم.
هزينه جراحيها زياد بود؟ براي تهيهاش مشکل نداشتيد؟
دو تا جراحي اولم نزديک به 9 ميليون تومان هزينه داشت که با کمک مهتاب کرامتي و پادرميانيهايش به 400 هزار تومان رسيد و اين واقعاً کمک بزرگي بود که هيچوقت فراموش نميکنم. جراحي دوم که مهمترين و اصليترين جراحي بود پول زيادي ميخواست؛ چيزي حدود 20 ميليون تومان که با کمک 30 نفر از همکارانم اين مبلغ تهيه شد و بالاخره خردادماه سال گذشته آخرين عمل تغيير جنسيت را انجام دادم. اگر کمک آنها نبود با مشکل روبهرو ميشدم.
بهزيستي هم کمک کرد؟
متاسفانه آسيبديدگان خيلي از آسيبهاي اجتماعي زير نظر بهزيستي هستند اما من و امثال من زيرشاخهاي از وزارت بهداشت هستيم و فقط ميتوانيم با بهزيستي در تعامل باشيم. هزينهاي که دولت براي کمک به جراحي ما در نظر گرفته 10 ميليون تومان است اما در عمل بهزيستي در مرحله اول 4 ميليون ميدهد و در قسط بعدي يک ميليون تومان البته ممکن است اين مبلغ قسطها به صورت ديگري هم باشد، مثلاً اول 3 ميليون بعد 2 ميليون. حالا بماند که چقدر براي همين پول بايد برو بيا داشته باشيم و از اين اتاق به آن اتاق برويم و از هر جايي نامه بگيريم و تمام اينها ما راخستهتر ميکند.
مشکلات ديگري هم داشتيد؟
خيلي زياد؛ مثلا بهزيستي براي ما پزشک تعيين ميکند. آنها خودشان راضي نميشوند که گربهشان را زير تيغ جراحي بيندازند که شناختي از او ندارند اما بچههاي ما با همه مشکلات روحي، رواني و خانوادگياي که دارند و بحراني که قرار است پشت سر بگذارند بايد زير نظر پزشکي که به آنها معرفي ميشود، عمل کنند. ما نه کلينيک مخصوص داريم، نه پزشک، نه مشاور و نه حتي انجمني که بتوانيم با آن در ارتباط باشيم. جمعيت 4 هزار نفري تياس ما درواقع انگار وجود ندارند.
بعد از جراحي چطور؟ مشکلات باز هم ادامه دارد؟
همه فکر ميکنند فقط ديوانهها بايد بروند روانپزشک اما بچههاي ما بعد از جراحي قطعاً بايد تحت نظر باشند اما اين امکان براي خيليها فراهم نيست. ببينيد، ما فکر ميکنيم اگر عمل جراحي تغيير جنسيت را انجام بدهيم دنيا برايمان بهشت ميشود اما خبري از اين جور چيزها نيست. وقتي در جمع بچهها بودم و ميگفتم باور کنيد بعد از عمل هم زندگي همين است باورشان نميشد. زندگي همين است اما بعضيها که به خودشناسي نرسيدهاند،کارهاي عجيبي ميکنند، زنها زيادي زنانه رفتار ميکنند و مردها غيرتهاي کاذب و افراطي از خودشان نشان ميدهند.
گذشته را فراموش کردهايد؟
نه، نبايد فراموش کنم، فقط ديگر کاري با آن ندارم. نميدانم چرا بعضيها عکسهاي آن روزهايشان را ميسوزانند و همه خاطراتشان را کتمان ميکنند. من معتقدم که جسمم تغيير کرده و با روحم همسو شده است. پس چرا بايد عکسهايم را پاره کنم؟ باور کنيد الان ديگر حتي به ديروز هم فکر نميکنم چه برسد به گذشته.
چطور از فرزانه به سامان رسيديد؟
وقتي تغيير جنسيت دادم، با همسرم اسمهايي مثل فرزين، برديا و سامان را انتخاب کرديم، هرکدام را چند روز صدا زديم؛ سامان بيشتر از همه اينها به من ميآمد و دوستش داشتم.
ازدواجتان به کجا رسيد؟
سال 87 با همسرم نامزد کرديم، 9 تير 88 تاريخ عقدمان بود و ارديبهشت 90 از هم جدا شديم. قسمت اين بود که اينطوري زندگي کنم.
ارسطو تمام مدت مصاحبه به همسرش هدي فکر ميکرد و دلش ميخواست آنجا بود.
منبع: caffecinema.com
مطالب پيشنهادي:
آخرين وضعيت گوهر خيرانديش پس از ترخيص از بيمارستان
پگاه آهنگراني: من جرمي مرتکب نشدم که منتظر زندان باشماحتمال پلمپ تئاترشهر به خاطر اسب آتيلا پسياني! + تصاوير
مسعود ده نمکي پشت پرده حبس 18ماهه پگاه آهنگرانيبازيگر جوان سينما در اثر گاز گرفتگي درگذشت + تصاوير
-
يکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۹:۴۸:۴۳ AM
-
۹۵۲ بازدید
-
-
چه خبر