بزرگنمايي:
چه خبر - گفتگو با حسين محب اهري پيرامون بيماري اش
از زماني که متوجه شده به بيماري سرطان مبتلا شده نه تنها خودش را نباخته بلکه سعي کرده همچون گذشته روحيه اش را حفظ کند و با اميد مضاعف به زندگي ادامه دهد. مي گويد درباره بيماري ام مطالعه مي کردم و از پزشکان مي پرسيدم اما هيچ وقت اجازه ندادم بيماري فکرم را مشغول کند. حسين محب اهري، بازيگر شناخته شده تئاتر و تلويزيون از سال 80 متوجه بيماري سرطانش شد.
او در طول اين مدت بارها تحت عمل جراحي قرار گرفته و چند بار هم شيمي درماني کرده اما هر بار با روحيه اي بيش از گذشته به جنگ با سرطان رفته و در نهايت هم بيماري اش را شکست داده. محب اهري مي گويد عاشق زندگي است و زندگي هم آدم هايي که دوستش داشته باشند، رها نمي کند. گفت و گوي پر از اميد و انرژي مثبت ما را با اين بازيگر پيشکسوت در ادامه مي خوانيد.
شما مدتي از دنياي تصوير دور بوديد و امسال در سريال «دردسرهاي عظيم 2» جلوي دوربين رفتيد، دليل اين دوري بيماري تان بود يا مشغول کار ديگري بوديد؟
من بازيگري را از تئاتر و نمايش شروع کردم و بيشتر هم در اين عرصه فعاليت مي کنم، اما کنار آن در سينما و تلويزيون هم وقتي کار جذابي پيشنهاد شود جلوي دوربين مي روم، اما در اين مدت که تاحدودي از اين عرصه دور بودم به دليل بيماري ام بود.
چه سالي متوجه شديد به بيماري سرطان مبتلا شده ايد؟
اولين بار اواخر سال 79 بود که سر اجراي نمايش «پيک نيک در ميدان جنگ» بودم که کارگردانش خانم شهره لرستاني بودند. يکي از روزهايي که سر اجرا مي رفتم متوجه ورم گردنم شدم و فکر کردم يک سرماخوردگي ساده است، اما اين ورم هرچند روز بيشتر شد و خانم لرستاني گفتند حتما بايد به پزشک مراجعه کني.
همراه ايشان به بيمارستان دي رفتيم و آزمايش دادم، اما متاسفانه آنجا بيماري من را به اشتباه عفوني تشخيص دادند و نشاني از سرطان نديدند. سال 80 حال من به شدت بد شد و ضعف مفرط پيدا کرده بودم، اشتها نداشتم و حتي آب هم نمي توانستم بنوشم. به شدت عرق مي کردم، به طوري که در طول شبانه روز چند بار لباس هايم را عوض مي کردم. آن موقع دردم شدت گرفت تا جايي که ديگر نمي توانستم از جايم حرکت کنم.
مجددا به پزشک مراجعه کردم و تشخيص سرطان لنف داده شد. آقاي دکتر شريفيان به من گفتند سريع بايد جراحي شوم و اين اتفاق هم افتاد و تمام لنف هاي سمت چپ بدنم را تخليه و بعد هم شيمي درماني تجويز کردند.
من از سال 81 چهار بار شيمي درماني کردم و اين اواخر يعني از سال 90 به بعد هم بيماري ام دوباره شدت پيدا کرد اما الان خوشبختانه همه چيز به روال عادي برگشته و حدود 5 ماه است که هيچ قرصي نخورده ام و مشکلي ندارم.
شما يک هنرمند هستيد و قطعا دوري از حرفه تان برايتان مشکل است. در اين مدت وقتي مجبور شديد به دليل بيماري از کارتان فاصله بگيريد، اذيت نشديد؟
من هيچ وقت کارم را به طور مطلق ترک نکردم و اجازه ندادم بيماري ام خانه نشينم کند، حتي در طول روزهاي درمانم هم دست از کار نکشيدم، صبح ها براي شيمي درماني مي رفتم و بعدازظهر هم نمايشم را اجرا مي کردم. اگر مي خواستم خودم را رها کنم و بپذيرم که بيمارم و نمي توانم مقاومت کنم شايد تا الان فاتحه ام خوانده شده بود.
من در بدترين شرايط شيمي درماني هم نااميد نشدم. متاسفانه در طول دوره درمان شيمي درماني و مصرف داروها و قرص ها احساس ياس و نااميدي مطلق آدم را فرا مي گيرد که بيمار را از مبارزه باز مي دارد و شرايط بسيار سختي براي او به وجود مي آورد. اين شرايط تا جايي سخت مي شود که بيمار مي خواهد ديگر در آن لحظات زنده نباشد اما من سعي کردم با همه اين سختي ها بجنگم.
يادم مي آيد آن سال ها سر ضبط سريال «هيچ کس» بودم. موقع ناهار براي شيمي درماني مي رفتم و دوباره براي ادامه کار بر مي گشتم. از اجراي تئاتر در اين مدت غافل نبودم. در طول اين سال ها فقط 2 هفته مجبور شدم به دليل شيمي درماني در بيمارستان بستري شوم و از بازيگر ديگري خواهش کردم به جاي من سر تمرين و اجراي تئاتر برود.
شايد قبول اين صحبت ها براي کسي که يکباره با سرطان مواجه مي شود کمي سخت باشد. برايمان بگوييد شما چطور با اين لحظات سخت کنار آمديد آن دوران را پشت سر گذاشتيد؟
بايد براي هر مشکلي روزنه اي پيدا کرد، آن موقع است که نوري مي تابد و بر تاريکي اي که آدم را فراگرفته چيره مي شود؛ همه اينها زماني اتفاق مي افتد که به زندگي اميدوار باشيم و احساس خوب به زندگي را در خودمان تقويت کنيم. من بيماري ام را به بوکس تشبيه کردم و در ميدان مسابقه با تمام وجود سعي کردم آن را شکست دهم. اگر نجنگي و بخواهي شکست را بپذيري ضربه تو را از پاي در مي آورد و نابود مي کند. به نظرم کساني که در زندگي مسئوليت پذيرند در مقابل بيماري عکس العمل بهتري از خودشان دارند.
اميد است که هدف را شکل مي دهد و کساني که شکست مي خورند به نظرم کساني هستند که احساس خوبي از زندگي در خودشان تقويت نمي کنند آنها نسبت به زندگي و نعمات آن فروتن و شکرگزار نيستند و زود هم با هر مشکلي احساس شکست مي کنند.
بايد چه کار کنم تا اين شرايط بد را پشت سر بگذاريم و تا حد امکان از ابتلا به سرطان جلوگيري کنيم؟
اعصاب راحت داشته باشيم و تغذيه سالم و مناسب در برنامه روزانه مان جاي داشته باشد. هرچه مي توانيم به سفر برويم و از فرصتي که به دست آمده نهايت استفاده را ببريم.
اگر مي توانيم خارج از شهرهاي بزرگ زندگي کنيم چون طبيعتا آب و هواي آنجا سالم تر است. تا جايي که مي توانيم سعي کنيم استرس نداشته باشيم و نسبت به زندگي فروتن باشيم. بايد اين را بدانيم که همه انسان ها يک روزي هر کدام به هر بهانه اي اين دنيا را ترک خواهند کرد. پس از کنار مسائل بي ارزش به آساني رد شويم و اعصابمان را راحت بگذاريم. انسان به طور ناآگاهانه در برخي موارد به خودش فراموشي مي دهد اما بايد با واقعيت مرگ کنار بياييم و از امکان زندگي نهايت بهره را ببريم و انساني زندگي کنيم.
سعي کنيم کمک کننده باشيم و به سمت کامل شدن پيش برويم. همه اينها نکته هاي مثبتي است که آدم را براي زنده بودن ترغيب مي کند.
روحيه مثبت انديش و مبارزه طلبانه تان با بيماري چطور در شما تقويت شد؟
خيلي ساده است؛ من زندگي را خيلي دوست دارم، آدم ها، طبيعتش و همه وجوه و ابعاد آن که خدا خلق کرده را دوست دارم. زندگي هيچ وقت تازگي اش را براي من از دست نمي دهد، بااينکه سن و سالم از اين حرف ها گذشته اما هيجان و شور و شوق زندگي در من وجود دارد و به همه چيز شگفت انگيز و تازه نگاه مي کنم.
همين موضوع باعث مي شود هميشه براي زندگي کردن اميد داشته باشم. من شب با آرزوي اينکه صبح بيدار شوم و دوباره نفس بکشم، مي خوابم. دوست دارم زندگي کنم تا حتي همين گرماي تابستان که خيلي ها از آن فراري اند و مدام گله مي کنند را ببينم و از آن واقعا لذت ببرم. من عاشق گرماي تابستانم.
در اين مدت چقدر خانواده، دوستان و اطرافيانتان همراه تان بودند و به شما روحيه مي دادند؟
من يک اخلاقي دارم که اصلا دوست ندارم کسي از من نگهداري کند و از سر دلسوزي با من برخورد کند.
من دوست دارم خودم با مشکلم برخورد کنم. تا 2 سال پيش که مادرم فوت کرد مدام نگران من بودند، اما من براي فوت پدر و مادرم هيچ وقت اشک نريختم. براي از دست دادن آنها و اينکه ديگر کنار ما نيستند بسيار ناراحت و غمگين مي شوم اما هميشه خاطره آنها را در ذهن خودم زنده نگه مي دارم، اما خواهرها، برادرها و همسرم همه همراه من بودند و به من لطف داشتند. انرژي هايي که مردم به عنوان دعا و آرزوي سلامت به آدم مي دهند واقعا دوست داشتني است. همه اينها به من کمک کرد و از دلايل اصلي نگه داشتن اميد به زندگي بود. من اين اقبال را داشتم که اين محبت ها را داشته باشم و الان بعد از 3 بار جراحي و 4 بار شيمي درماني همچنان خوب هستم.
اگر قرار باشد بعدا اتفاقي بيفتد مي توانم بگويم خواست و حکمت خداوند بوده. البته اين را هم بگويم خانواده هايي که بيمار دارند، بايد در همراهي کردن بيمار يک مقدار با دقت قدم بردارند و بخشي زيادي از اميد و روحيه داشتن و مبارزه را به عهده خود بيمار بگذارند، نبايد بيمار را يکباره خانه نشين کنند.
مراقبت و دلسوزي ما نبايد باعث شود بيمار از زندگي روزمره اش فاصله بگيرد و حس بيمار بودن بر او چيره شود. شايد باور نکنيد اما من شب ها از درد نمي توانستم تا صبح بخوابم و براي اينکه درد را فراموش کنم مدام در کوچه قدم مي زدم و بعد از راه رفتن از شدت خستگي بيهوش مي شدم. من بايد خودم با خودم کلنجار مي رفتم و مشکلم را حل مي کردم.
روحيه شما ستودني است. دوست داريم در پايان جمله اي به همه کساني که به سرطان مبتلا هستند بگوييد.
زندگي کسي که دوستش نداشته باشد را رها مي کند و کساني را که دوستش داشته باشند و نسبت به او سپاسگزار و شکرگزار باشند هر طور شده حفظ مي کند. لحظه اي که نسبت به زندگي بي تفاوت شويد زندگي هم شما را از خودش دور مي کند، حواستان به زندگي باشد.
منبع : هفته نامه زندگي مثبت