نمايشي که در آن تماشاگر تا سرحد ممکن خنده سر ميدهد
تئاتر
بزرگنمايي:
چه خبر - نگاهي به نمايش تئاتر قجري
نمايش «تياتر قجري» به نويسندگي و کارگرداني داريوش رعيت و نقش آفريني بهروز پوربرجي، پژمان عليپور و پريزاد سيف است که اين روزها در سالن سايه تئاتر شهر روي صحنه است.
در اين نمايش مخاطب با يک اثر گروتسک مواجه مي شود. نمايشي که در آن تا سر حد ممکن قهقهه سر مي دهد و از عشرت جويي ها و لذت طلبي هاي ناصرالدين شاه قاجار سرمست خنده مي شود و از سوي ديگر از حجم عظيم دسيسه چيني، رياکاري، عقب ماندگي و کوته فکري شاه قاجار و درباريان متاثر مي شود.
ماجرا از اين قرار است که اعتمادالسلطنه، به عنوان يکي از نزديکان ناصرالدين شاه قرار است به مناسبت 50 سالگي شاه قاجار نمايش «در انتظار گودو» را با بازي شخص شاه روي صحنه ببرد. حتما مي دانيم که نمايش گودو سال ها بعد از مرگ ناصرالدين شاه توسط ساموئل بکت نوشته شده، اما رعيت، به عنوان نويسنده و کارگردان اثر، با اين تخيل رشک برانگيزش، فرصتي پديد مي آورد تا ما را به دل آن دوره مهم تاريخي ببرد تا پاي درددل هاي متناقض ترين شاه قاجار و همسرش انيس الدوله و رنج هاي اعتمادالسلطنه بنشينيم.
پر واضح است که ناصرالدين شاه در ذهن همه ما نمادي از کامجويي و لذت جويي و عقب ماندگي است که در سراسر حکومتش با بي کفايتي زمينه هاي عقب ماندگي کشور را فراهم کرد. اتفاقا نمايش هم بر اساس همين انگاره اوليه آغاز مي شود. اما هر چه نمايش به جلو مي رود و مخاطب به سفاهت ناصرالدين شاه بيشتر پي مي برد، بيشتر زمينه هاي چنين جهلي را در مي يابد. تا به آنجا که شاه قاجار در پايان نمايش به حالت رقت باري درد دل مي کند که دلش نمي خواسته شاه باشد و شايد اگر شاه نبود، نقاش يا عکاس يا شاعر خوبي مي شد. اتفاقا در سال هاي اخير کتاب هاي زيادي هم در اين باره منتشر شده که در آن ها تلاش شده به جاي آن چهره صرفا سياه از شاه قاجار، چهره اي خاکستري از او ترسيم کند. شاهي که اگرچه 50 سال مملکت را عقب انداخت و بيش از پيش زمينه هاي حضور روس ها و انگليسي ها در کشور پررنگ شد، اما از آنسو نمي توان کتمان کرد که اميرکبير صدر اعظمش بود و ناصرالدين شاه بعدها هرگز خود را بابت قتل صدر اعظمش نبخشيد. در دوره ناصرالدين شاه بود که دارالفنون ساخته شد، در دوره او بود که بسياري از دانشجويان براي تحصيل به فرنگ رفتند، در دوره او بود که نخستين روزنامه منتشر شد، در دوره او بود که کمال الملک ها ظهور کردند و اين ناصرالدين شاه بود که بيش از هر شاه ديگر قبل از خود، هنر را ارج نهاد. به همين سبب کارگردان اثر تلاش مي کند ضمن حفظ آن پيش فرض اوليه مبني بر جهل ناصرالدين شاه و جناياتش، مخاطب را به لايه هاي ديگري از شخصيت او ببرد و به نوعي او را کالبد شکافي کند. در واقع «تياتر قجري» کالبد شکافي روان و روح و تفکر ناصرالدين شاه پيش از مرگ است.
از سوي ديگر در اين نمايش با اعتمادالسلطنه مواجهيم. اعتمادالسلطنه اي که در تاريخ يک رجل محافظه کار و منورالفکر بود و در کارنامه اش سوابق علمي، کم از وزن سياسي اش ندارد. در اين نمايش هم اعتمادالسلطنه مثل بسياري از منورالفکران زمانه خود، بايد خون دل ها بخورند تا شاه جاهل را نسبت به عقب ماندگي فرهنگي و اجتماعي آگاه کنند. او معتمد شاه است و بايد از يکسو دردهاي جامعه را منتقل کند و از طرفي بکوشد شاه نرنجد. پس ناچار است تملق شاه را بگويد و چاپلوسي کند. در آخر هم جانش را در اين راه مي دهد و به طرز مشکوکي مي ميرد.
انيس الدوله سوگلي حرمسراي ناصرالدين شاه بعد از جيران هم ديگر شخصيت نمايش داريوش رعيت است. او نيز به عنوان نمادي از نظام پر دسيسه و نيرنگ اندورني از فتنه ها و تباني ها و دروغ هاي اطرافيان شاه پرده برمي دارد تا منافع خويش را پيش ببرد.
در نمايش «تياتر قجري» گروتسکي از زندگي و مرگ، کمدي و تراژدي و صداقت و رياکاري را مي بينيم. آدم هايي که از شاه گرفته تا رعيت، به قول خودِ نمايش «سياست مي کنند» تا هر کس منافع و مطامع خود را پيش ببرد و همه آن ها در دل روياي آرمانشهر بهتري را دارند. آرمانشهري به اسم ايران را که ميان چنگال ممالک محروسه ديگر روز به روز بيشتر به تاراج و فنا مي رود و دسيسه ها نمي گذارد تا حال و روز مملکت و مردم بهتر باشد. «تياتر قجري» همانطور که خودش از بان شخصيت ها بارها تکرار مي کند ما را به «روح اثر» مي برد، به روح تاريخ و بستري مي آفريند تا برويم به دل گذشته اجدادمان، که اگر چه اين تاريخ، ديدن و شنيدن و تحملش نفرت انگيز و جانکاه است، اما ما را با ريشه هاي جهل و عقب ماندگي تاريخي مان و نفوذ استعمار آشنا مي کند.
نمايش با يک تصوير بي نظير به پايان مي رسد. تصويري که مي تواند قاب شود و به عنوان يک پرده از عقب ماندگي فرهنگي نمايانگر اوضاع باشد. تصويري که در يکسو درخت خشکيده است (يکي از نمادهاي نمايش در انتظار گودو»، از يک سو «نه کسي مي آيد و نه کسي مي رود» (يکي از معروف ترين جمله هاي در انتظار گودو» و درسويي طناب دار آويخته به درخت خشکيده و در نهايت بعد از ديوانگي ها و جنون و شادي خواري هاي شاه و انيس، و بعد بيان دردهاي آنان، اعتمادالسلطنه، صندوقي را با تن نحيف و قامت خميده در افق حمل مي کند. صندوقي که تاريخ تلخ ماست.
آدم دردش مي گيرد که اين روزها چنين نمايش هايي با اين عمق و چندلايگي و غنا، اينقدر کم مخاطب دارند و از آنسو نمايش هايي که در آن ها سلبريتي ها حضور دارند، سالن ها را پر مي کنند. شايد حرف نمايش «تياتر قجري» هم عصيان عليه ريشه هاي همين عقب ماندگي هاست.
منبع: jamjamonline.ir
-
پنجشنبه ۱۴ تير ۱۳۹۷ - ۶:۵۱:۴۰ AM
-
۸۷۴ بازدید
-
-
چه خبر