آخرین اخبار

داستاني شگفت انگيز از اديسون! داستان کوتاه

داستاني شگفت انگيز از اديسون!

  بزرگنمايي:

اديسون در سنين پيري پس از کشف لامپ، يکي از ثروتمندان به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمايشگاه مجهزش که ساختمان بزرگي بود هزينه مي‌کرد. اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شکل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود در همين روزها بود که نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا کاري از دست کسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط براي جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...
پسر با خود انديشيد که احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سکته مي‌کند و لذا از بيدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد که پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يک صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي‌کند!!!
پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي‌انديشيد که پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي‌برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ ميبيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله‌ها را ميبيني؟!! حيرت آور است!!!

من فکر مي‌کنم که آن شعله‌هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! کاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي‌ديد. کمتر کسي در طول عمرش امکان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چيست پسرم؟!!
پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي‌سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله‌ها صحبت مي‌کني؟!!!!!!
چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي‌لرزد و تو خونسرد نشسته‌اي؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاري بر نمي آيد. مامورين هم که تمام تلاششان را مي کنند. در اين لحظه بهترين کار لذت بردن از منظره ايست که ديگر تکرار نخواهد شد...!
در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فکر مي‌کنيم! الآن موقع اين کار نيست! به شعله‌هاي زيبا نگاه کن که ديگر چنين امکاني را نخواهي داشت!!!
توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول کار بود و همان سال يکي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

www.
منبع: testiq.ir

مطالب جالب ديگر:
عکس جديد سحر قريشي و همسرش پيدا شدن قورباغه در کنسرو لوبيا! + عکستوضيح مهناز افشار درباره شوي جواهراتش! عکس: سوژه شدن کفش هاي لنگه به لنگه بنيامين! زني که در خواب به آشپزخانه مي رود و غذا ميخورد!! + عکس



ارسال نظر شما

Protected by FormShield

اخبار خواندنی

داستان زيباي انسان و اختيار!

دوست نداشتن کسي که خيلي دوستت دارد چه حالي دارد؟

تو را عادلانه در آغوش مي کشم!

اين قلب از راهِ دور هم تو را ياد مى كند!

عاشق شدن من تقصير توست ...!

15 جمله زيبا و مفهومي

عادت کردن به نديدن انسان هاي موفق!

متن هايي به مناسبت فرارسيدن ماه مهر

عاشقانه: مي روي که خوشبخت شوي!

عاشقانه هاي کوتاه: رفتند همين قدر دردناک است

ترانه فرزاد حسني به مناسبت ازدواج حضرت علي و فاطمه (س)

متن هاي کوتاهِ عاشقانه: عشق در آخرين نگاه است نه اولين نگاه

داستاني کوتاه و زيبا نوشته سروش صحت

اين داستان زيبا را دو بار بخوانيد!

داستان راه حل ساده براي مشکلات بزرگ!

ماجراي ضرب المثل کوه به کوه نمي رسد اما...

عشق و هوس يک پسر!

نامه زيباي يک مادر به دخترش درباره پير شدن!

مردي که با هندوانه خوشبخت شد!

داستان کوتاه قتل پدر به دست پسر!

داستان رضا کوچولو : بازگشت خوبي به انسان

داستان کوتاه: همسر آيندتون چطوريه؟

سه وصيت عجيب يک پدر به پسرش!

وضعيت ايراني ها در جهنم!

عاشقانه اي متفاوت: بهم گفتي خداحافظ منم ميگم خداسعدي!

عروسک کوکي

حاجي

شن‌هاي صحرا و صخره!

داستان زيباي راننده اتوبوس و مرد هيکلي!!

عاشقانه اي متفاوت: بهم گفتي خداحافظ منم ميگم خداسعدي!

تو مال مني مضحک ترين ابراز علاقه دنياست!

عاشقانه: به شوخي نگو كه دوستم نداري

جملات افراد سرشناس درباره پدر و پدر بودن

چقدر عاشقت شده ام..!

نوشته عاشقانه صابر ابر: دليل من تويي!

لذت خوابيدن در کنار مرد زندگي ات

آخرين ترانه عاشقانه و ناتمام افشين يداللهي را بخوانيد

داستاني کوتاه و زيبا نوشته سروش صحت

داستان عاشقانه : يواشتر برو من مي‌ترسم...

عاشقانه: تهران حسود بود و ما را باهم نخواست!

عاشقانه: تهران حسود بود و ما را باهم نخواست!

عروسک کوکي

حاجي

شن‌هاي صحرا و صخره!

داستان زيباي راننده اتوبوس و مرد هيکلي!!

داستان جالب زني که هميشه از شوهرش کتک مي‌خورد!

هميشه بايد همه جوانب را در نظر گرفت!؟

اين داستان زيبا را دو بار بخوانيد!

داستان سه زن و پسرهايشان!

داستاني فوق العاده زيبا براي تمام مادران