ريشه ضرب المثل ميخشو بکوب سر زبون من!!
داستان کوتاه
بزرگنمايي:
يه روزي يكي پياده از شهر به ده مي رفت ظهر شد و گرسنه شد و زير درختي نشست و لقمه اي رو كه زنش براي تو راهي براش گذاشته بود رو بيرون اورد تا بخوره.
هنوز لقمه اولو دهنش نگذاشته بود كه سواري از دور پيدا شد. مرد طبق عادت همۀ مردم بفرمايي زد و از قضا سوار ايستاد و گفت: رد احسان گناهه
از اسب پياده شد و به اين طرف و اون طرف نگاه كرد و چون جايي رو براي بستن اسبش پيدا نكرد پرسيد:
افسار اسبم رو كجا بكوبم؟
طرفم كه از اون تعارف نا به جا ناراحت شده بود گفت: ميخشو بكوب سر زبون من!!
www.
منبع: ارسالي کاربران
مطالب جالب ديگر:
وصيت نامه پسربچه اي در حال مرگ که خيلي مرد بود! + عکساسپري عجيب داوران در جام جاني چيست؟!وقتي الناز شاکردوست خودش را شبيه جغد مي کند! عکسطراح سرشناسي که با اقدام عجيبش شبيه زنان شده است! + عکسعکس منتخب روز / 4 تيرمطلبي جالب: ساعت بدن تان را بدانيد تا بيمار نشويد!!
-
۳ مهر ۱۳۹۴ - ۰۲:۴۰:۳۶ ب.ظ
-
۶۵۱ بازدید
-
-
چه خبر