بزرگنمايي:
چه خبر -
دو دوست با پاي پياده از جادهاي عبور ميکردند. بين راه سر موضوعي اختلاف پيدا کردند و به مشاجره پرداختند. يکي از آنها از سر خشم بر چهره ديگري سيلي زد. دوستي که سيلي خورده بود سخت آزرده شدد ولي بدون آن که چيزي بگويد روي شنهاي بيابان نوشت: امروز بهترين دوست من بر چهرهام سيلي زد.
آن دو کنار يکديگر به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند. تصميم گرفتند قدري آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصي که سيلي خورده بود لغزيد و در برکه افتاد. نزديک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آن که از غرق شدن نجات يافت بر روي صخره سنگي اين جمله را حک کرد: امروز بهترين دوست من جان مرا نجات داد. دوستش با تعجب از او پريسد: بعد از آنکه من با سيلي تو را آزردم تو آن جمله را روي شنها صحرا نوشتي ولي حالا اين جمله را بر روي صخره حک ميکني؟
ديگري لبخند زد و گفت: وقتي کسي ما را آزار ميدهد بايد روي شنهاي صحرا بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را پاک کنند ولي وفتي کسي محبتي در حق ما ميکند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آن را از يادها ببرد. www.seemorgh.com/Entertainmentمنبع: سيمرغ
-
شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۱:۴۰ PM
-
۸۷۹ بازدید
-
-
چه خبر