چه خبر - گفت و گو با اشکان خطيبي
در يکي از شبهاي پايان اسفند 96 در حالي که ساعت از 10 گذشته به ساختمان سدا در تختطاووس ميرويم، جايي که ناصر چشمآذر، ارکستر ايستگاه و اشکان خطيبي در حال تمرين و آماده شدن براي آخرين کنسرتشان در سال 96 هستند. گفتوگويي که در ادامه ميخوانيد در حياطِ سدا انجام شد و مشخصا بر فعاليتهاي خطيبي در حوزه خوانندگي متمرکز بود نه آنچه بر صحنه تئاتر و جلوي دوربين انجام ميدهد.
بعد از شروع همکاريتان به عنوان خواننده، با ناصر چشمآذر تنها باري که در اين مورد صحبت کرديد شهريور 96 بود و آن هم به علت بد شدن حال چشمآذر در طول کنسرت و توضيحي که شما در اين مورد داده بوديد. ميخواهم اين بار مشخصا از اين همکاري بگوييد. از اين که کاور کردن قطعاتي که توسط خوانندگاني شناختهشده اجرا شده و بارها توسط کساني که پاي کنسرتهاي چشمآذر مينشينند، شنيده شده است چقدر اضطرابآور است؟و نظرتان در مورد آنچه که آنها که دوست دارند خود به عنوان خواننده در کنار چشمآذر باشند در مورد حضور شما در کنار او ميگويند.
قبل از هر چيز بايد بگويم من نام اتفاقي را که رخ داده است، همکاري نميگذارم. چون واژه همکاري را براي موقعيتي به کار ميبريم که طي آن آدمهايي نسبتا همسطح، در انجام کاري مشارکت کنند ولي من، بي آنکه بخواهم با کلمات بازي کنم، در اين جا با ناصر چشمآذر همکاري نميکنم بلکه افتخار شاگردياش را دارم و روي صحنه جلويش درس پس ميدهم، مثل دانشآموزي که دستِ معلمش را نگاه ميکند تا بفهمد چه چيز درست است و چه چيز نه و بودن او به عنوان معلم در کنارم، اضطرابم را کم ميکند.
جدا از اين، من سالها روي صحنه بودهام. پس تعريفم از اضطراب با تعريف کسي که چنين تجربهاي را نداشته متفاوت است و نکته سوم مقوله کاور کردن است. در هيچ کجاي جهان، قبحي که براي کاور کردن در ايران قائلند، وجود ندارد. اين قبح را در مورد قطعاتي که در پروژههايي مثل «قلم را بچرخان» (راک دپن) اجرا ميکنم هم ميبينم. نميتوانم اسم اين افراد را کارشناس بگذارم، اما متوجه ميشوم که چطور با نگاهي از بالا به پايين به اين ماجرا نگاه ميکنند. در صورتي که کاور کردن در همه جاي دنيا، نه فقط در مورد ترانههاي قديمي و نوستالژيک که در مورد ترانههايي با عمر يک يا دو سال هم براساس سليقه، توانايي يا نوع نگاه متفاوت يک آرتيستِ ديگر رسم است و چيز عجيبي نيست. پس وقتي اين دافعه نسبت به کاور کردن را به رسميت نميشناسم در مورد آن به اضطرابي هم مبتلا نميشوم.
طبيعي است که من نه به اندازه خانم رامش، نه به اندازه آقاي مازيار، نه به اندازه آقاي توفان و نه به اندازه هيچ کدام از خوانندگان ديگري که قطعات خوانده شده توسط آنها را در کنسرتهاي چشمآذر کاور ميکنم، خواننده نيستم. پس اساسا زحمت قرار دادن خود در مقام مقايسه با اين خوانندگان را به خودم نميدهم. اما اگر بخواهم از بُعدِ ديگري به ماجرا نگاه کنم، گمان ميکنم همه ما خود را صاحب ترانههايي ميدانيم که با آنها خاطره داريم و اين بخش سختِ ماجراست. يعني اين که من نبايد کاري کنم که آن خاطره مخدوش شود. به اين معنا که به عنوان مثال ما روز جمعه در خانه مادربزرگمان جمع ميشويم و «گل گلدون من» ميخوانيم و هيچ کس هم فرضا به دايي بزرگه نميگويد چرا داري ميخواني و صدايت بد است! ميدانيد چه ميگويم؟! پس تا جايي که آن خاطره مخدوش نشود و آن حالِ خوبِ اوليه را تداعي کند، ايرادي ندارد.
نکته ديگر اين که در مورد کنسرتهاي ناصر چشمآذر، ترانههايي که اجرا ميشوند يا تنظيمشان يا ملوديشان متعلق به خود اوست و او صاحب اثر است پس خيال من حداقل از اين بابت راحت است که خود صاحب اثر اين اجازه را به من داده که بخوانمشان.
و اما در مورد بخش آخر سوالتان، حقيقت ماجرا اين است که مدل برخورد آدمهايي که در حوزههاي مرتبط با اين حرفه؛ موسيقي، کار ميکنند خيلي خيلي راديکاليستي است. به خصوص آدمهايي که، اين را بدون هيچگونه منظور بدي ميگويم، سالهاي سال تلاش کردهاند اما به چيزي که ميخواستهاند نرسيدهاند، اينها به محض اين که ميبينند يکي ديگر که به زعمِ آنها از بيرون وارده شده و غريبه است، بر به زعم آنها تاکيد ميکنم چون من از کودکي در اين حرفه بودهام و از سال 75 بند رسمي داشتهام که براي اجراهايش بليتفروشي ميکرديم، کنار غولي مثل ناصر چشمآذر ايستاده است، شروع به فرستادن پالس منفي ميکنند.
البته فراموش نکنيم که از اين سمت، ناصر چشمآذر آن قدر مطمئن رفتار ميکند و آن قدر برخوردش دلگرمکننده است که با خود ميگويم عليرغم همه آن پالسهاي منفي، صاحب اثر مرا انتخاب کرده پس بگذار تمام تلاشم را بکنم و آن چيزي را که بايد، براساس توانايي خودم، درست انجام دهم.
با توجه به اين که در کنسرتهاي خودتان سبک شخصي خود را داريد، هنگام کاور کردن قطعات ايراني چقدر به اصل اثر وفادار ميمانيد و چقدر تلاش ميکنيد چيز ديگري بسازيد؟
در پروژههايي مثل «قلم را بچرخان» که پروژه شخصي خودم است و همه موزيسينها به لحاظ سبک موسيقايي ديدگاههاي فردي خود را دارند، هميشه کار منتج ميشود به چيز ديگري که با اصل اوليهاش، نمي گويم فرسنگها، اما فاصله بسيار دارد. ولي بعضي وقتها آثاري هستند که به هيچوجه نميتوان در آنها دست برد چون دو خطر وجود دارد. يکي اين که اگر بخواهيد آشنازدايي کنيد ممکن است آن قصد اوليهاي که از انتخاب آن قطعه داشتهايد کاملا زير سوال برود و دوم اين آن قدر کامل است که دست بردن در آن بيمعني است، مثل صورت زيبايي که از خود ميپرسيد چرا بايد در آن دست برد و عملش کرد؟!
اين جا هم همينطور است. مثلا در مورد ترانه «خداي آسمونها» من سعي کردم به روش خودم بخوانم. چون فکر ميکنم مدل ملودي اين اجازه را به خواننده ميدهد که جاي تحريرها و حتي جاي ترمولوها را عوض و به مدل آوازي خودش نزديک کند اما مثلا ترانهاي ديگر از توفان آن قدر زيباست و آن قدر تحريرهاي قشنگ، درست و کم دارد که سعي کردم خودم را به آن نزديک کنم. طبيعتا اين نشدني است که وقتي يک خواننده زن «زائر» را خوانده است، شما به عنوان خواننده مرد بتوانيد مدل زنانه او را اجرا کنيد چون غلط است و اصلا نميپذيرندش. براي همين فکر ميکنم دو جور اپروج يا نزديک شدن به مقوله کاور کردن وجود دارد.
نظرتان در مورد بحث گرفتن مجوز براي اجراي قطعاتي که پيشتر توسط خوانندگان زن اجرا شدهاند چيست؟
کاور کردن قطعاتي که خوانندگان آن زن بودند ظاهرا در کنسرتهاي اوليه ناصر چشمآذر با مشکلي مواجه نشده اما در اجراهاي اخير نتوانستهاند براي اجراي آنها مجوز بگيرند. معمولا روي نام خوانندگان خاصي حساسيتي وجود دارد که متاسفانه منجر به حذف شدن دو قطعه درخشان از اين رپرتوار هم شده است. فکر ميکنم صرف اين که اين مجوز داده شده است که ناصر چشمآذر بتواند ترانههايي را که به حق متعلق به خودش است دوباره اجرا و خاطرات شنوندگان آن ترانهها را زنده کند بسيار ارزشمند است.
اگر چشمآذر باز هم از شما دعوت به همکاري کند ميپذيريد؟
با افتخار. يعني حتي اگر در گور باشم، صدايم بزند بلند ميشوم، هيچ شک و شبههاي در موردش ندارم و به نظرم آن قدر افتخار بزرگي است که هر چقدر هم در موردش صحبت کنيم تملق به حساب نخواهد آمد.
منبع: khabaronline.ir
http://www.CheKhabar.ir/News/97178/کسي که صدايش مي تواند اشکان خطيبي را حتي از گور بلند کند