چه خبر - زلزله با سلامت روان ما چه ميکند؟
زلزله غرب ايران، کرمانشاه، قصر شيرين و ازگله ديشب 21 آبان ماه 1396، طبق آخرين اخبار رسيده جان بيش از 348 نفر از هموطنانمان را گرفت. خدا کند پيشبينيهاي کارشناسان درباره زلزله احتمالي تهران هيچ وقت درست از آب درنيايد اما بالاخره عقل سالم حکم ميکند که هميشه براي هر حادثهاي آماده باشيم. حداقل فايده اين کار آن است که ذهنمان از لحاظ رواني براي حوادث غيرمترقبه و اتفاقات بعد از آن آماده ميشود. سراغ دکتر حسين ابراهيمي مقدم، روانشناس، رفتهايم تا از او در اين خصوص بپرسيم.
آقاي دکتر! آيا اين احساس ترسي که خيليها درباره زلزله احتمالي دارند، طبيعي است؟
ببينيد؛ ما غالبا در برابر عواطفمان احساس درماندگي ميکنيم. شايد در عين حال که ميدانيم در امان هستيم احساس ترس هم بکنيم و در مواجهه با تهديدهاي جزيي وحشتزده شويم. شايد اين را دريافته باشيد که هنگام مخالفتهاي جزيي و بياهميت با کساني که دوستشان داريم، شديدا عصباني ميشويم.
اندک انتقادي که از سوي يک فرد ناشناس متوجه ما ميشود، گاهي باعث تضعيف روحيه ما ميشود. ممکن است به دليل گير کردن در راهبندان از کوره در برويم و از اينکه در کارهاي روزمره درنگي وجود داشته باشد، ناشکيبا و عصباني شويم. حالا در نظر بگيريد که خداي نکرده فرد در اثر زلزله دچار دشواريهاي رواني، اقتصادي و غيره شده باشد. طبيعي است که بر بهداشت رواناش اثر بگذارد. احساسات ما غالبا حتي از نظر خودمان نيز غيرمنطقي هستند. بنا به عقيده نظريهپردازان انسانگرا، افراد برخوردار از کارکرد آرماني، مهار زندگي خود را به صورت هوشيار در دست دارند.
يعني ما ميتوانيم احساساتمان را مهار کنيم؟
خيليها معتقدند که رويدادهاي خاصي مثل زلزله، توفان، از دست دادن يک عزيز و حتي قبول نشدن در دانشگاه، به طور خودکار باعث ايجاد واکنشهاي عاطفي در ما ميشوند، درست مثل آنکه دکمه دستگاهي را فشار داده باشيم. حتي برخي روانشناسها اين باور را دارند که ويژگي اصلي عواطف و هيجانها آن است که اين امور را تحت عنوان انفعال يا تحريک عاطفي تجربه ميکنيم، نه کنشها و اعمال، يعني به عنوان چيزهايي که بر ما حادث ميشوند، نه کارهايي که انجام ميدهيم ولي واقعيت اين است که ميتوانيم با استفاده از روشهايي خيلي از اين استرسها را در کنترل خود درآوريم.
پس شما معتقد به مهار واکنشهاي عاطفي هستيد؟
اولا واقعيت اين است که به نظر من رويدادهاي ناخوشايند، بهطور خودکار به پريشاني منجر نميشوند. مهار کلي واکنشهاي عاطفي ممکن است موجب کاهش انعطافپذيري شود و معناي زنده بودن را مخدوش کند. حتي انسانهاي منفي نيز گاهي اثرات مثبتي دربردارند. همانطور که درد موجب ميشود سريعا از خطراتي مانند بخاري داغ اجتناب کنيم، عواطف ناخوشايند نيز ميتوانند در مورد مسايل و مشکلات هشدار داده و به ما کمک کنند تا تکاليف ضروري را انجام دهيم. احساس اضطراب مبهم به ما يادآوري ميکند که آپارتمان خود را ضد زلزله و براساس اصول مهندسي بسازيم.
خشم جلوي بيعدالتيرا بگيريم. احساس گناه ما را از بدرفتاري با ديگران بازميدارد و ترس به ما کمک ميکند تا خودمان را از پسلرزهها محافظت کنيم. حتي زماني که کاهش عواطف و هيجانهاي منفي کاري لازم و مناسب است، تمام روشها مفيد نيستند. مثلا شايد موادمخدر و ساير داروها به طور موقتي از پريشاني کم کنند ولي اين مواد مشکل اصلي را برطرف نکرده و غالبا موجب مشکلات بيشتري ميشوند.
در معرض استرسهاي اين چنيني مثل زلزله بودن چه تاثيرات روانشناختياي در پي دارد؟
اگر کسي براي مدتي نسبتا طولاني در معرض چنين محرکهاي تنشيزايي قرار بگيرد پاسخهايي را نشان ميدهد که روي هم به نشانگان انطباق عمومي معروف است. ابتدا هنگامي که فرد ناگهان در معرض زلزله قرار ميگيرد، يعني محرک استرسزاي شديدي که در برابر آن انطباق نيافته، واکنش هشدار نشان ميدهد؛ يعني بدن دستخوش تغييراتي از قبيل افزايش ضربان قلب و آزاد شدن يک سري هورمونهايي ميشود که اين تغييرات بدن را براي مقابله يا فرار آماده ميکند. اگر فرد قادر به فرار يا مقابله با حالت به وجود آمده نبود، وارد مرحله دوم يعني مقاومت ميشود.
در اين مرحله ذخيرههاي چربي و پروتئين تبديل به قند ميشوند تا انرژي و نيروي اضافي براي کنار آمدن فراهم آيد. در طي اين مرحله به نظر ميرسد که فرد با فشار رواني درگير شده و به کارکرد بهنجار قبلي خود برگشته است ولي هنگامي که تمام منابع فرد مورد استفاده قرار گرفت، حتي قادر به مقاومت براي استرسهاي کوچکتر نيز نيست و طوري ميشود که فرد به شدت نسبت به گذشته آسيبپذيرتر ميشود. مقاومت نميتواند براي هميشه ادامه يابد. اگر ترس از زلزله يا حالتهاي پسلرزه وجود داشته باشد، بالاخره مرحله فرسودگي به وجود ميآيد، فرد دچار بيماريهايي ميشود و اگر در اين حالت بماند شايد حتي وارد مرحله مرگ شود!
پس چنين استرسهايي ميتوانند تاثيرات رواني بدي در پي داشته باشند؟
بله، متاسفانه وجود چنين محرکهاي تنشزايي در پديدار شدن تقريبا تمام بيماريها نقش دارد؛ چون که بدن در برابر ميکروبهايي آسيبپذير ميشود که در حالت عادي در برابر آنها مقاوم بوده. حتي اين فشارهاي رواني ميتوانند کارايي دستگاه ايمني را که عموما از ما در برابر بيماري محافظت ميکند، کاهش دهد. در بسياري از موارد، بيماري نه در اثر ميکروب آسيبزا و نه به دليل فشار رواني، بلکه در نتيجه ترکيب اين دو عامل به وجود ميآيد.
فشارخون بالا، حمله قلبي، زخم معده، تنگي نفس و افزايش آمادگي ابتلا به سرطان از جمله مسايل و مشکلات پزشکي هستند که در زلزلههاي طبس، رودبار و بم به شدت شيوع يافت. همچنين بعد از زلزلههاي قبلي مشکلاتي از لحاظ واکنشهاي هيجاني، تفکر، رفتار و روابط بين فردي به وجود آمد. در بررسي که اينجانب بعد از زلزله بم انجام دادم متوجه شدم که حالاتاضطراب، خشم، احساس گناه و افسردگيدر بازماندگان به شدت آزاردهنده بود. علاوه بر اين، سردرگمي، دشواري در تمرکز کردن و افکار بازگشتي درباره زلزله نيز جزو تجربههاي رايج بازماندگان بود. نشانههاي رفتاري هم به صورت رعشه، قدم زدن و وضعيت اندامي خشک و بيدقت نيز به شدت به چشم ميخورد. تعارضهاي شخصي و تحريکپذيري افزايش چشمگيري پيدا کرده بود و شايد ناگفته آشکار باشد که برخي از مشکلات رواني در بين بازماندگان آشکار شد و يا کساني که مشکلاتي داشتند، حالشان بدتر شد.
نجاتيافتگان اغلب با خاطرات و غم و اندوه خود زندگي ميکنند و تعداد زيادي از افراد به کابوس، بازگشت به گذشته و بيقراري دچار ميشوند که خود نشانگر اختلال رواني است.
داشتن چه ويژگيهايي و داشتن چه چيزهايي باعث ميشود که اين حالات رواني کمتر رخ بدهد؟
يکي از دلايلي که افراد به شدت دچار مشکلات رواني در اثر زلزله ميشوند، آن است که حس ميکنند هيچ گونه مهاري بر اين رويداد طبيعي ندارند. اگر افراد آموزشهايي ديده باشند که مثلا بدانند هنگام زلزله به کجا پناه ببرند و چه اقداماتي انجام دهند، حس خواهند کرد که ميتوانند تا حدودي بر موقعيت مسلط شوند لذا کمتر آسيب ميبينند. از طرف ديگر اگر ميشد وقوع زلزله را پيشبيني کرد، حتي اگر کار خاصي هم نميتوانستيم انجام بدهيم، احتمالا کمتر دچار حالات ناخوشايند رواني حاصل از زلزله ميشديم.
پيشبينيپذيري ميتواند به مهار چنين استرسهايي کمک کند و يا صرفا با گفتن اينکه چه زماني نبايد نگران آن محرک باشيم، ما را ياري دهد. ژاپنيها که به طور شديد در معرض زلزله قرار دارند علايم اضطرابي کمتري، از خودشان نشان ميدهند! شايد يکياش به اين دليل باشد که در واحدهاي مسکوني زندگي ميکنند که در مقابل زمينلرزهها مقاومسازي شدهاند و همينطور آموزشهاي ويژه را از کودکي ميبينند، يعني احساس مهار دارند و دوم اينکه تا حدي با بررسي نشانهها و علايم وقوع برخي زلزلهها را پيشبيني ميکنند. از طرف ديگر، انسان موجودي اجتماعي است و به نظر ميرسد حمايت اجتماعي نيز، در برابر آثار استرس زلزله مثل سپر عمل ميکند.
منظورتان از حمايت اجتماعي دقيقا چيست؟
حداقل در 5 زمينه ميتوان حمايت اجتماعي را به کار برد:
• رابطه عاطفي: گوش دادن به مشکلات مردم، همدردي کردن، گريه کردن، درک کردن و اطمينان خاطر دادن بهآنها
• کمک ابزاري: حمايت مالي که رفتار انطباقي را تسهيل ميکند. براي مثال دولت ميتواند پس از زلزله وامهاي بدون بهره به بازماندگان بدهد تا خانههاي خود را بازسازي کنند. سازمانهاي کمکرساني ميتوانند غذا، چادر، پوشاک، دارو و پناهگاه موقت براي مردم فراهم کنند.
• اطلاعات: راهنمايي و هدايت مردم به منظور افزايش توانايي آنها براي مقابله با بحران.
• ارزيابي: بازخورد ديگران در مورد رفتار فرد. اين نوع حمايت به مردم کمک ميکند تا بتوانند رويدادهاي زندگي خود را تفسير يا درک کنند.
• تعامل اجتماعي: محاوره، تفريح، خريد کردن، بيرون رفتن با ديگران و به طور کلي اجتماعي شدن فوايد خاصي دارد حتي زماني که براي مشکلات راهحل نباشد.
يعني به نظر شما حمايتهاي اجتماعي به مردم کمک ميکند تا بتوانند با استرسي مثل زلزله، بهتر مقابله کنند؟
بله، تحقيقات نشان ميدهد که حمايت اجتماعي اهميت بهسزايي دارد. برعکس، افرادي که مهارتهاي اجتماعي ندارند و آنهايي که با ديگران رابطه برقرار نميکنند، وقتي با چنين استرسهايي مواجه ميشوند بيشتر در معرض خطر ابتلا به بيماريهاي عفوني نظير سرماخوردگي قرار ميگيرند. حمايت اجتماعي مخصوصا به کودکاني که بازمانده زلزله هستند خيلي کمک ميکند. پژوهشهاي انجام شده بعد از زلزلههاي قبلي نشان داد که افرادي که از حمايت اجتماعي برخوردار بودند به احتمال کمتري به فشارخون يا اعتياد دچار شدند.
اگر کسي تجربه زلزله را داشته باشد، استرس او کمتر ميشود يا بيشتر؟
واقعيت اين است که تجربههاي قبلي ما در رابطه با محرکهاي تنشزا ميتواند آن محرکها را بهتر يا بدتر کند. با محرکهاي تنشزا مثل زلزله معمولا هنگامي بهتر ميتوان کنار آمد که با آن آشنا باشيم. مثلا قبلا هم زلزلهاي را ديدهايم ولي توانستهايم با استفاده از اصول علمي جان و مال خود و اطرافيان را نجات دهيم و به نوعي تجربه پيدا کردهايم ولي اگر عناصر معيني از استرس نظير زلزله با تجربههاي شديدا ناخوشايندي مثل از دست دادن يک عزيز همراه بوده است، آنگاه وقوع زلزله ميتواند پريشانکنندهتر از آن چيزي باشد که در حالت عادي بود.
يعني با توجه به تمام مواردي که گفتيد، در شرايط يکسان افراد واکنشهاي يکساني به زلزله نشان ميدهند؟
نه! هيچکس به زلزله پاسخي که ديگري به آن داده است را نميدهد. برخي افراد در برابر عوارض چنين محرکهاي تنشزا بسيار آسيبپذيرترند. برخي ديگر بسيار مقاوم هستند و به نظر مي رسد که ميتوانند حداقل تا حدي اثرات زلزله را کم کنند. برخي از عوامل شخصي که بر آسيبپذيري نسبت به زلزله تاثير ميگذارند عبارتاند از: مهارتها، عوامل ارثي و تيپ شخصيتي.
ممکن است در مورد هر يک از اين عوامل مختصرا توضيح دهيد؟
در مورد مهارتها بايد به اختصار بگويم که يک عامل موثر براي مقاومت در برابر اثرات رواني زلزله عبارت است از مجموعه تواناييهايي که فرد در اين موقعيت از خود نشان ميدهد. مثلا اينکه کجا سنگر بگيرد و چگونه از خود محافظت کند.
در مورد عوامل ارثي به اختصار ميتوان اين را گفت که آدميان با گرايشهاي متفاوتي از لحاظ واکنش به فشار رواني به دنيا ميآيند. اين اعتقاد در بين اکثر روانشناسان وجود دارد که عدهاي از انسانها واکنشهاي فيزيولوژيک شديدتري از خود نشان ميدهند تا سايرين. واکنشدهندگان شديد ممکن است حتي در کنار آمدن با محرکهاي تنشزاي جزيي مشکل داشته باشند.
آيا تيپ شخصيتي خاصي هم داريم که بيشتر تاثير منفي بگيرد؟
بله. افراد تيپ شخصيتي A که افرادي ناشکيبا، بسيار رقابتجو و بهطور وسواسگونهاي وقتشناس هستند و در اثر ناکامي پرخاشجو ميشوند، بيشتر تاثير منفي ميگيرند. اين افراد خود را به دليل زلزله که از اختيارشان خارج است، سرزنش ميکنند! دلايل متعددي براي اين حالت ذکر شده ولي بد نيست به اين هم اشاره کنيم که ممکن است افراد تيپ A به دليل ناتواني در ايجاد شبکهاي از دوستان و اعضاي خانواده که بتوانند حمايت اجتماعي را در هنگام نياز فراهم آورند، خود را آسيبپذيرتر سازند.
چه کساني در برابر چنين فشارهاي رواني مقاومترند؟
چنين افرادي که اصطلاحا افراد سرسخت ناميده ميشوند، خصوصيات زير را دارند:
• آنها با جنبههاي منفي خود و زندگيشان کمتر مبارزه ميکنند. از عزتنفس بالايي برخوردارند و بيشتر بر رويدادهاي مثبت تاکيد ميکنند تا رويکردهاي منفي.
• اهميت مشکلات را ناديده نميگيرند و در عوض، فعالانه با مسايل مواجه شده و ميکوشند آن را حل کنند.
• معتقدند که شخصا و از طريق اعمال خود به پاداش ميرسند، نه آنکه پاداشهايشان تحت اختيار خودشان نباشد.
• معتقدند که زندگيشان با معناست، يعني يک نظام ارزشي صريح و روشن دارند.
• از لحاظ اجتماعي افراد ماهري هستند و از شبکههاي نيرومند خانوادگي و دوستانه برخوردارند، به طوري که ميتوانند در زمان گرفتاري به آنها مراجعه کنند.
• و بالاخره اين که بر زندگي خود کنترل بالايي دارند.
منبع:salamat.ir
http://www.CheKhabar.ir/News/83553/آيا احساس ترسي که خيليها درباره زلزله دارند طبيعي است؟