چه خبر - گفت و گو با پروين بهمني
پروين بهمني براي علاقهاش و همچنين ترويج فرهنگ و موسيقي اقوام و نواحي، با فضاي سنتي ايل، جامعه بزرگتري که در آن زندگي ميکند و حتي با سرطان، کُشتي گرفته است. گاهي از اينکه هنر را انتخاب کرده، پشيمان شده، اما وقتي محبت بچههاي عشاير را ديده، از اينکه راهش را درست انتخاب کرده، خوشحال است.
«پروين بهمني» بعد از 30 سال فعاليت در حوزه موسيقي، نشان درجه يک را که معادل دکتري است، در سال 1396 براي «آواز» گرفت. پيش از اين نيز نشان درجه دو هنري را در بخش «پژوهش» گرفته بود. دانشگاه آتاتورک (ترکيه) شبي را براي او برگزار کرد و قزاقستان، ترکيه و فدراسيون بينالمللي کشورهاي عضو اسکانديناوي، مدرک دکتري افتخاري به او دادهاند. سالها در مدارس عشاير تدريس کرده و اولين حروف را با آواز و دستمالهاي رنگي قشقايي به فرزندان ايل ياد داده است. براي فرزندان خودش هم معلمي در خانه بوده است تا جايي که آنها را هم براي نواختن موسيقي زندگي تربيت کرده و حالا يکي از پسرانش را دست راست خود مينامد.
پروين بهمني - بانوي لالاييخوان قشقايي و فرزندش دامون ششبلوکي - پژوهشگر موسيقي نواحي ست.
شما از طريق تربيت معلمي در شيراز، حرفه معلمي را انتخاب کرديد. آيا اين حرکت در راستاي حرکت محمد بهمنبيگي، بنيانگذار آموزش و پرورش عشايري در ايران بود که به اين شغل رو آورديد؟
پروين بهمني: محمد بهمنبيگي، پسر عموي من است. او من و دخترش را تشويق کرد که معلم شويم تا دختران ديگر هم به تقليد از ما اين شغل را انتخاب کنند، وگرنه من دوست داشتم حقوق بخوانم.
دامون ششبلوکي: زنان در دوره اول دانشسراي عشايري بهدليل شرايط ايلي و قبيلهاي، براي تحصيلات محدوديت داشتند. آقاي بهمنبيگي از دختر خودش و مادرم خواست که در دورههاي عالي دانشسرا شرکت کنند، چون مدارس عشايري بسيار بودند و معلمها هم با ايل کوچ ميکردند. مادرم بيشتر در حوزه آباده و فيروزآباد که عشاير ساکن زياد دارد، تدريس ميکرد. البته منطقه فيروزآباد براي مادرم حُسن خوبي داشت، زيرا او از کلانترزادگان قشقايي بود و در منطقهي «جايدشت» باغي داشتند که همه موسيقيدانان آنجا جمع ميشدند.
پروين بهمني
پژوهش در حوزه موسيقي را بعد از اينکه معلم شديد شروع کرديد؟
بهمني: من از بچگي با لالايي دايهام انس گرفتم، يعني صداي موسيقي از بچگي در ذهنم مانده بود. به همين دليل لالايي و دايهام را خيلي دوست داشتم. دايهام تا چند وقت پيش زنده بود، اما متاسفانه اخيرا فوت شد. بعدها که به مدرسه وارد شدم، موسيقيهاي ديگر را هم ياد گرفتم. آن زمانها در هر مدرسه معمولا يک آمفيتئاتر بود، من هم شرکت ميکردم و همراه آن موسيقي هم کار کردم و از بچگي اين کار را ادامه دادم. صداي پدرم هم خوب بود و سبک آوازي خودش را داشت. دايي پدر من خوشصداترين مرد قشقايي بود. بخش عمده رواج شاهنامه از ايل بختياري و توسط طايفه «مال احمدي» به ايل قشقايي وارد شد. فردي به نام تاتا غلام علي بيگ در ايل بختياري با مشکل مواجه شد، به ايل قشقايي پناه برد و شاهنامه را هم با خودش برد، چون او فرد زرنگي بود، سلطان محمدخان - خان ايل - براي آنکه او را در ايل نگه دارد، شرايط ازدواجش را با دختر ميرآخور بيگ فراهم کرد، به اين ترتيب غلام علي بيگ در ايل ماندگار شد و طايفهاي به نام مال احمدي شکل گرفت. او بهترين شاهنامهخوان ايل بود.
کسي هست که راه او را ادامه دهد؟
بهمني: از بچههاي او کسي شاهنامهخواني را ادامه نداد. هنگامي که من شاهنامهخوانهاي ديگر را به جشنوارهها دعوت کردم، نمونهي محمدعلي خورشيدي را که از همان طايفه است و اين کار را ادامه داد، نداشتيم. او شاهنامه را با صوت ميخواند و براي خودش اعجوبهاي بود و زودتر از بقيه فوت کرد.
ششبلوکي: پدرِ مادرم بسياري از اساتيد از جمله استاد نکيسا راکه چند نسل موسيقيدان بودند به باغ خود دعوت ميکرد تا ساکن آنجا شوند. بسياري از نوازندههاي کرنا و سرنا مثل استاد گنجي و فلامرز و محمدحسين کياني را هم که سرآمد خوانندههاي قشقايي بودند، دعوت ميکرد و به نوعي مرکزيت هنري در خانه پدريِ مادرم شکل گرفت که بسياري از موسيقيدانان، فاميل بودند و برخي ديگر هم بنا بر علاقه به آنجا ميآمدند. به عبارتي مرکزيتي مثل جشنواره در آنجا شکل گرفت، حتي بهصورت مقطعي هم عاشيقها و محمدعلي خورشيدي را که شاهنامهخوان قدرتمندي بود، به آن منطقه آوردند و تبادلات موسيقي بهصورت دائم انجام ميشد. از طرفي شاهنامهخواني هم در اين جمع رواج پيدا کرد و همه مقامهاي موسيقي را به يکديگر آموزش ميدادند.
بهمني: مادربزرگ مادرم جزو پنج قشقايياي بوده که آن زمان خواندن و نوشتن ميدانست. اسم او زربانو بود. من کتابي با عنوان «حکيمه بانوي ايل، زربانو» نوشتهام که هنوز چاپ نشده است. او براي خودش اعجوبهاي بود؛ سواد داشت، خيلي باهوش بود و با طب سنتي آشنايي داشت، کتابهاي ابوعليسينا را ميخواند و گياهاني را که در کوه ميرويد، شناسايي ميکرد. يکي از قديميهاي فاميل ميگفت در آن زمان بيماري سرطان را هم تشخيص داده است!
شما چقدر تلاش کرديد که در مدارس، شعرهاي قشقايي و موسيقي فولکلور را به بچهها بياموزيد؟
بهمني: من کلا با موسيقي به بچهها آموزش ميدادم، گرچه در حال حاضر همهي شاگردانم پير شدهاند، اما حدود 90 درصد آنها تحصيلات عاليه دارند. وقتي ميخواستم حروف الفبا را به شاگردانم ياد بدهم، سعي ميکردم از حرکات موزون و آواز قشقايي استفاده کنم. دو دستمال به دست بچهها ميدادم که براي بخش کردن کلمات از رقص دستمال استفاده کنند. اصلا قشقايي با موسيقي عجين است. شما نميتوانيد يک قشقايي پيدا کنيد که موسيقي را دوست نداشته باشد يا موسيقي خودش را نشناسد. گاهي فکر ميکردم چه اشتباهي کردم که دنبال هنر رفتم، اما وقتي بيمار شدم، جوانان قشقايي بهواسطه موسيقياي که اجرا ميکردم، پشت سر هم به ديدنم ميآمدند و نگرانم شده بودند و حرکت آنها من را شگفتزده کرد. مثلا از کانادا برايم لوح تقدير ميفرستادند. در جشنواره فجر دو سال پيش، شبي را با عنوان «شب پروين بهمني» نامگذاري کردند و چند گروه موسيقي نواحي براي اجرا از هم سبقت ميگرفتند تا به نفع بيماري من اجرا کنند و سرانجام اساتيد موسيقي نواحي ايران در قالب گروه «سازينه» در اين شب اجرا کردند. من فکر نميکردم بتوانم به آن مراسم بروم، اما وقتي رفتم، جان گرفتم. داروهايي خارجي که ميگفتند بهتر است آنها را بخوري، هيچکدام به اندازه محبت بچههاي عشاير بر من تأثيرگذار نبود. روي پاي خودم ايستادم، حرفهايم را زدم و شايد آخرين نفري بودم که از تالار وحدت خارج شدم. بعد از آن شب به خودم گفتم، چه کار خوبي کردي که دنبال هنر رفتي، اگر تاجر بزرگي بودم شايد هيچکس حالي از من نميپرسيد.
دامون شش بلوکي
ششبلوکي: به تعداد مادران دنيا لالايي وجود دارد که شعر و موسيقي آنها بداهه است؛ اما تفاوت لالاييهاي قشقايي با اقوام ديگر در اين است که پشت لالايي آنها داستانهايي نهفته که به مرور قالب مقام گرفته است. اين لالاييها يا توسط رد خوشصدايي خوانده شده يا در يک اتفاق تاريخي شکل گرفته است. برخي لالاييها نيز بهدليل تکرار، به يک مقام موسيقي تبديل و کارکرد آنها بيشتر از لالايي شده است. بهدليل شکل مقامي که لالاييهاي قشقايي گرفته، مردها هم آنها را ميخوانند. مادر من لالاييها را از برخي مناطق جمعآوري کرده و قصههاي آن را نوشته است. او حتي بخشي از لالاييهاي کشورهاي ترکزبان را بررسي کرده، اما پروژه آن نيمهتمام مانده است.
معلم بودن شما چه تاثيري روي فرزندانتان و ادامه راه هنريتان توسط آنها گذاشته است؟
بهمني: اين موضوع روي درس خواندن و يادگيري ساز و آواز بچهها تاثير گذاشت. انگار که هر شب يک معلم خصوصي در کنار آنها بود. در حال حاضر همه فرزندان من موسيقي هم ميدانند. يکي از دخترانم که در آلمان زندگي ميکند، زماني که ايران بود، با من همخواني ميکرد و تار و سهتار ميزد. دامون هم که سازهاي کوبهاي ميزند، دست راست من است و اگر نباشد، فکر ميکنم نميتوانم کار کنم. اشکان، پسر ديگرم که فارغالتحصيل طراحي صحنه از کشور ايتالياست نيز ساز ميزند و در حال حاضر به ايران برگشته و شايد بخواهد در مقطع دکتري در ايران تحصيل کند. دختر ديگرم افسون هم در ايتاليا درس خوانده و برخي سازها مثل تنبور و دف را مينوازد.
پس پروين بهمني چهار فرزند دارد! بسياري فکر ميکنند که شما فقط يک فرزند به نام دامون داريد؟
بهمني: بله؛ حتي در برنامهاي که انجمن موسيقي ضبط کرد، با يکي از عاشيقهاي قشقايي مصاحبه کردند و او گفت، خدا همان يک بچهي بهمني را برايش نگه دارد.
فرزندان بسياري از هنرمندان موسيقي اقوام و نواحي يا انگيزهاي براي يادگيري موسيقي اقوام ندارند يا اگر هم آن را بدانند سعي ميکنند با ابزار موسيقي مدرن ترکيب کنند. شما چطور فرزندانتان را به سمت موسيقي اقوام هدايت کرديد بهگونهاي که به آن وفادار بمانند؟
بهمني: فرزندان من خيلي از اين موضوع استقبال کردند. اوايل زماني که من ميخواندم فکر ميکردند گريه ميکنم، اما با گذشت زمان متوجه شدند که اينطور نيست و از اين نوع موسيقي استقبال کردند.
ششبلوکي: ما دو دسته موسيقيدان داريم؛ يک دسته افراد حرفهاي و دسته ديگر غيرحرفهاي هستند، البته غيرحرفهاي به معناي اينکه شغل اصلي آنها موسيقي نيست. بسياري از موسيقيهاي اصيل ايل قشقايي از بين رفته و فقط کرنا و سرنانوازي که مختص رپرتوآر چنگيهاست بهدليل کارکردشان بيشتر در عروسيهاست تا حدودي به حيات خود ادامه داده است. با وجود موسيقي پاپ، اين دسته از موسيقيها کمرنگتر شدند و از موسيقيهاي الکترونيکي استقبال زيادي شد. من از بسياري فرزندانِ هنرمندان موسيقي اقوام که نوازندههاي خوبي هم هستند، تعجب ميکردم که چطور به موسيقيهاي الکترونيکي گرايش پيدا کردهاند! وقتي علت را پرسوجو کردم، اظهار کردند براي آنکه بتوانند امور زندگي را بگذرانند، مجبورند از ابزار ديگر موسيقي براي اجرا استفاده کنند. برخي ديگر هم مستقيم به موسيقي الکترونيکي گرايش پيدا کردند. در ميان قشقاييها بهدليل اهميتي که موسيقي دارد تا حدودي آنها به شکل اوليه موسيقي اقوام برگشتهاند.
دليل گرايش من، خواهران و برادرم به موسيقي نيز به دوران کودکي و علاقه مادرم به موسيقي اقوام مربوط است؛ اما انتخاب ما هم در يکسري روابط شکل گرفت. ارتباط ما در کودکي با استاد مشکاتيان و استاد شجريان کمک کرد تا به سمت موسيقي سالم پيش برويم، ولي در بخشهايي، من بهواسطه مادرم در حوزههاي پژوهش و اجرا ورود پيدا کردم. يکي از مهمترين افرادي که موجب شد، بستري فراهم شود تا ما با موسيقي خوب ارتباط بگيريم، آقاي محمدرضا درويشي بود. نميتوان به آنهايي که موسيقي درآمد مستقيم زندگيشان است، ايراد گرفت، اما به سيستم مديريتي ايراد وارد است؛ مگر چند نفر در بخش موسيقي اقوام و نواحي فعاليت ميکنند؟! اين افراد بايد بهنحوي تأمين شوند که ساز تخصصي خود را ادامه دهند. بسياري از آنها فقط با يک يا دو بار شرکت کردن در جشنواره، تشويق ميشوند موسيقي اقوام را ادامه دهند.
شما چه راهي براي حل مشکلات ماليتان داشتيد تا بتوانيد به حوزه موسيقي اقوام و نواحي بپردازيد؟
ششبلوکي: من در دانشگاه مهندسي آبياري خواندم. البته به هر حال براي کار کردن در حوزه موسيقي، سختيهاي مالي آن را ميکشم. پژوهش در زمينه موسيقي براي من شغل محسوب نميشود و با انجام فعاليتهاي ديگر، اين کار را ادامه ميدهم. موسيقيدانان مقامي کاري جز ساز زدن ندارند و وقتي که از آنها براي جشنها دعوت نميشود، مجبور ميشوند به سمت کارهاي ديگر گرايش پيدا کنند. کار در حوزههاي پژوهشي براي ما دشوارتر است و بايد براي سفر و ضبط موسيقيها هزينه کنيم. با وجود آنکه مديران در اين زمينه قولهاي بسياري دادهاند، اما براي اين کار، مشکلات بسياري داريم. من حاضرم با عدد و رقم، هزينه لازم براي برگزاري يک جشنواره را بين هنرمندان شاخص مناطق مختلف ايران تقسيم کنم تا همراه با نظارت، ببينيم آنها در يک سال چه تعداد شاگرد تربيت يا اثر توليد ميکنند. بودجه اين کار در برابر بسياري از هزينههاي بيهوده، ناچيز است. با وجود اينکه اکنون براي انجام اين کار دير شده، اما موسيقي اقوام و نواحي در ايران آنقدر پتانسيل دارد که هنوز هم ميتوان از برخي هنرمندان باقيمانده در اين حوزه حمايت کرد.
در مدت يک سال، چند استاد برجسته موسيقي اقوام و نواحي در يک استان از بين ميروند؟ ميدانيد چه بخش بزرگي از موسيقي که در دل آنها بود، به زير خاک رفت؟ قليچ انوري ميگفت چندين روايت و منظومه در سينه دارم که حتي يک دقيقه از آنها هم ضبط نشده است، وقتي به او گفتم چرا ضبط نميکني، پاسخ داد همه موسيقيهايي را که خواندهام، مُفت از من گرفتند. درباره هنرمندان اين حوزه سالها صحبت شده است. استاد پورعطايي چه بيدلخوانيهايي داشت که ضبط نشد. البته بهنظر ميرسد اخيرا اتفاقهاي خوبي ميافتد؛ معاون هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي - علي مرادخاني - فردي است که موسيقي را ميشناسد و به اين اتفاقات کاملا اشراف دارد، اما شايد امکانات کافي در اختيار ندارد.
ساز کرنا و نقاره در نظام زندگي کوچنشيني نقشي پررنگي دارد، ريشه گزينش اين سازها که در شادي و غم مردم ايل استفاده ميشد، چيست؟ چرا اين اقوام از دُهل که راحتتر حملونق ميشود، استفاده نکردهاند؟
بهمني: بخش مهمي از قشقاييها از آذربايجان و بهصورت پراکنده به استان فارس آمدهاند. آذربايجان نقاره دارد، اما اندازه آن ساز کوچک است و چون استان فارس از نظر جغرافيايي دشتهاي وسيعي دارد و فضا بزرگتر است، ساز نقاره را بزرگتر کردند تا قدرت صداي بيشتري داشته باشد. ساز سرنا را هم از آذربايجان وام گرفتهاند، اما به احتمال زياد ساز کرنا را از ايل بختياري گرفتهاند.
ششبلوکي: اين موضوع اولينبار است که مطرح ميشود؛ شکلگيري نقاره هميشه در هالهاي از ابهام بوده است. بدنه اصلي قشقايي از آذربايجان آمده و چون ايل کوچ ميکند و در حال رفتوآمد است تا 150 سال پيش، نقارههاي سفالي داشتند که اين سازها در کوچ ميشکستند و به مرور، فلزي و از جنس مس شدند؛ اما چون مس سنگين بود و در حال حاضر هم گران است معمولا از آلياژ آهني براي ساخت آنها استفاده ميشود. پوست اين ساز هم از گوساله يک ساله است که آن هم داستان خود را دارد و حتما بايد حيوان محلي باشد. نقاره يکي از منحصربهفردترين سازهاي کوبهاي است که در ايران وجود دارد. در حوزه کشورهاي ترکزبان، سرنا را داريم که در قشقايي هم وجود دارد. ما در اقوام ترکزبان کرنا نداريم و تنها نقطهاي که در ايران کرنا دارد، قوم بختياري است. در ايذه کتيبههاي 9 هزار سالهاي پيدا شد که کرنا هم در آن ديده ميشود. سه رپرتوآر مهم قشقايي، ساربان، چنگيها و عاشيقها هستند و تنوع موسيقي آن بيشتر از اقوام مجاور بوده است. کرنا هم فواصل و تکنيکهاي بيشتري نسبت به بختياري دارد. خمير مهم ملوديک در قشقايي، موسيقي عاشيقهاست، اما عاشيقها در قشقايي، از دوره رضاشاه روند نزولي پيدا کردند. به عقيده من، يکي از مهمترين کارهايي که مادرم انجام داد، احياي موسيقي عاشيقهاست که کاملا از بين رفته بود. مادرم بازماندههايي از اين موسيقي را پيدا، ثبت و ضبط کرد و بخشهايي از آن هم منتشر شد. او با کمک آقاي درويشي در سال 1373 عاشيق اسماعيل را پيدا کردند و او را به جشنواره «آيينه و آواز» آوردند. در سال 1374 اين عاشيق مهم فوت کرد. تا کنون سه آلبوم «نغمههاي عاشقي قشقايي» توسط حوزه هنري و «کوراوغلو حکايتي» و «عاشوقلر موقاملاري» توسط موسسه ماهور منتشر شده است. سال گذشته هم در جشنواره موسيقي اقوام و نواحي، آلبوم «عاشوقلر موقاملاري» بهعنوان اثر پژوهشي برگزيده معرفي شد.
حالا که بحث عاشيقها مطرح شد، ساز اصلي آنها چه بوده است؟
بهمني: چُگور بود که از حدود يک قرن پيش منسوخ شده است.
ويلن در موسيقي عاشيقها چه نقشي داشته است؟
بهمني: زماني که صولتالدوله قشقايي همراه خوانين قشقايي تبعيد شد، استاد داود نکيسا همراه او بود. صولتالدوله در زندان رضاشاه کشته شد و آنها هم مجبور شدند، برگردند؛ اما پسر استاد داود، يعني هادي نکيسا همراه برخي عاشيقهاي سرشناس ايل، نزد استاد صبا رفت و با ويلن کار کرد. استاد صبا هم به هادي نکيسا گفت، تو براي قشقاييها خوب هستي. به اين ترتيب ويلن به ايل قشقايي وارد شد.
بعد از آن چطور کمانچه جايگزين ويلن شد؟
بهمني: زماني که قشقاييها از آذربايجان کوچ کردند، از لرستان هم رد شدند. در حال حاضر ما تيرهاي به نام لَکي داريم. به احتمال زياد، کمانچه از قوم لک گرفته شده است.
ششبلوکي: البته چگور، ساز ابتدايي قشقاييها بوده است. چگور قشقايي خيلي نزديک به چگوري است که درگذشته وجود داشته است. تنها سندي که مادرم از چگور پيدا کرده، عکسي 120 ساله است که در آن، اين ساز در دست صمصامالسلطنه قرار دارد. برخلاف برخي اقوام که به موسيقي نگاه منفي داشتند و آن را به طبقات پايين متعلق ميدانستند، بين خوانين قشقايي موسيقي رايج بوده و به آن احترام ميگذاشتند و اين يکي از ويژگيهاي ايل قشقايي بوده است. ساز چگور در قشقايي از بين رفت چون ساز ترکزبانان قوپوز بود. برخي عاشيقهاي قشقايي از پدرانشان شنيده بودند که ساختمان اين ساز به چگوري که در شاهسونها رايج است، نزديک بوده با اين تفاوت که کوچکتر بوده است.
چرا ساز چگور از بين رفت؟
ششبلوکي: معمولا در مناطق مختلف، قبل از آنکه نوازندهها از بين بروند، سازندههاي ساز از بين ميروند. قشقايي تنها قوم ترکزباني است که هيچ همسايهي ترکي ندارد، يعني به منطقهاي وارد شد که ديگر کسي چگور نميزد. بنابراين جايگزين سازعاشيقها، کمانچه، تار و حتي ويلن شد. تقريبا ويلن قشقايي، همسن ويلن ايراني است. رپرتوآر جنگي، سارباني، چوباني و عاشيق را با ساز و ويلن اجرا ميکنند و کاملا لحن يک ساز محلي را ميگيرد و آنقدر اين قضيه قوي ميشود که آن را به اقوام ممسني و بويراحمد هم وام ميدهند. اگر شما وارد ايل شويد، ممکن است بسياري از قديميها ويلن را بشناسند، اما کمانچه را نشناسند. قشقاييها کمانچه ويژه خود را داشتند. اين ساز، عمق کمي در کاسه و گشادترين دهانه را در کمانچههاي ايران دارد. همه اين تلاشها که در تغييرات ساختمان ساز انجام شده، به اين دليل بوده که بيشتر به ساختمان چگور نزديک شود. بعد از آن، ساز سهتار در حوزه عاشيقها و در موسيقي عمومي ايل کاربرد داشته است. سهتار قشقايي براي جايگزين کردن صداي چگور کمک بيشتري ميکند. اين ساز در نسل جديدي که علاقهمندي به آن نشان ميدهد، رايج شده است.
دوره ديگري همه در موسيقي قشقايي داريم که در حوزه سازي بسيار مهم است؛ براي مثال استاد حبيبخان گرگينپور که عموي مادربزرگم هست، جزو اولين نسلهاي سهتارنواز قشقايي و شاگرد استاد نکيسا بود. پسرش فرود گرگينپور هم به دانشگاه موسيقي رفت، در دهه 50 به نوعي بدعتي در موسيقي قشقايي گذاشت که براساس موسيقي عاشيق چنگي و سارباني، اين نوع موسيقي را از فيلتر موسيقي رديفي ايران گذراند؛ اما مشکلي بهوجود آمد، بعدها بهدليل دسترسي نداشتن به عاشيقها و نبودن ضبط و ثبتي از آنها، موسيقي فرود گرگينپور منبع نسلهاي بعدي شد. مثال هميشگي که من آن را مطرح ميکنم، اين است اگر موسيقي را خاکي براي يک تنديسگر تصور کنيم، فرود گرگينپور از اين خاک، تنديس زيبايي را ساخته که نميتوان تنديس ديگري از آن ساخت. شايد کپي آن ممکن باشد، زيرا خاک اصلي (عاشيقها، ساربانها و بهطور قطع چنگيها) تا حدودي ديگر در دسترس نبودند. به همين دليل، همان تنديس فرود گرگينپور حکم الگو را پيدا کرده است. در اين سالها که مادرم موسيقي عاشيقها را ضبط کرده است، نوازندگان جديد به اين موسيقي اصل مراجعه ميکنند و ما شاهد پيگيري نوازندهها جديد از سبکهاي قديمي هستيم.
چرا به فکر بازسازي ساز چگور نيفتاديد؟
ششبلوکي: خيلي بهدنبال اين موضوع بوديم و اين پيشنهاد را به آقاي درويشي هم داديم. عکسي هم در اين زمينه پيدا کرديم، اما به ما کمک چنداني نکرد تا به ابعاد دقيق اين ساز دست پيدا کنيم. مشابه اين ساز را در حوزهاي در ايالات شيمکنت قزاقستان ديديم، اما به سرنخهاي بيشتري نياز داريم.
امروزه کوچ عشاير تغييرات زيادي کرده، آيا اين تغييرات در شاديانههاي قشقايي هم تأثيرگذار بوده است؟
بهمني: جوانان حالا موسيقي شاديانه کُردي را که ريتميکتر است، شنيدهاند، اما اصل موسيقي قشقايي تغيير نکرده است. زماني اُرگ داشت جايگزين سازهاي شاديانه قشقايي ميشد، اما اين اتفاق نيفتاد. اُرگ به موسيقي شاديانه قشقايي وارد شد، اما اطراق نکرد. زنان براي نگهداري اين سنت تلاش ميکنند.
ششبلوکي: در حال حاضر اُرگ هم در قشقايي وجود دارد، حتي آلبوم پاپ قشقايي هم بيرون آمده و چند آهنگ رَپ هم درباره قشقايي خوانده شده، به هر حال اُرگ ناگزير است. بعد از همه گير شدن رسانههاي اجتماعي، بسياري از مردم ترجيح ميدهند بخشي از مراسم عروسي را به موسيقي قشقايي اختصاص دهند. قشقاييها بزرگترين جمعيت را در اقوام کوچکننده دارند، اما پراکنده هستند. اين قوم، يک شهر به نام خودش ندارد، مرکزيت ندارد، به همين دليل در سالهاي گذشته در شبکههاي اجتماعي به دنبال هويتش بوده است. گردهم آمدن و نماد يک فرهنگ شدن، خاصيت موسيقي است؛ اما علاقه به موسيقي در قشقايي چندين برابر است. با اينکه فرش قشقايي هم قابليت عرضه بينالمللي بالايي دارد و از تنوع تکنيک بافندگي و رنگ برخوردار است، اما در دنياي مجازي بيشتر به موسيقي قشقايي پرداخته ميشود. در بسياري از عروسيها سعي شده در کنار موسيقيهاي ديگر، يک نوازنده چنگي را هم بياورند. اکنون ديگر ايلي به آن شکل نمانده که برخي آيينها مثل حرکات موزون دستهجمعي و موسيقي در آن اجرا شود.
همانطور که براي موسيقي قشقايي فعاليت کرديد، آيا براي حفظ صنايع دستي ايل هم قدمي برداشتهايد؟ خودتان هم ميتوانيد صنايع دستي توليد درست کنيد؟
بهمني: صنايع دستي کار مشکلي است و من هم تجربهاي در آن ندارم؛ اما در اشاعه صنايع دستي از سال 80 تا 84 با سازمان امور عشاير همکاري کردم. با توجه به امکاناتي که اين سازمان در اختيار من ميگذاشت، حدود 600 هنرمند عشايري را شناسايي و معرفي کردم. اين کار حدود پنج سال زمان برد.
همه هنرمنداني که در موسيقي اقوام و نواحي فعاليت ميکنند، بارها از مشکلات اين حوزه صحبت کردهاند. قطعا اين دشواريها براي پژوهشگري که زن هم باشد، بيشتر خواهد بود. شما بهعنوان يک فعال حوزه موسيقي نواحي چقدر با مشکل روبهرو بوديد و چه دشواريهايي را پشت سر گذاشتيد تا به «پروين بهمني» امروز رسيديد؟
بهمني: اگرچه در سالنهاي اجرا، مشکلاتي سر راه ما گذاشتند، اما من مقاومت کردم. معتقدم خود ما قانون وضع ميکنيم. در يک جشنواره يکي از خوانندههاي جوان مرد گروه، مصرع اول معروفترين مقام قشقايي را اشتباه خواند و من مجبور شدم آن را اصلاح کنم، زيرا نسبت به چيزي که اجرا ميکنم، تعهد دارم. بنابراين همه سختيهاي کار را به جان خريدم و حتي به اوين رفتن هم فکر کردم!
ششبلوکي: با اينکه مادرم در چند جشنواره تخصصي بانوان شرکت کرد، اما هيچوقت حاضر نشد کنسرتي مختص بانوان برگزار کند. به عبارتي مادرم در اين راه، همه سختيها را به جان خريد، اما عقبنشيني نکرد. طبق قانون، لالاييخواني بهصورت تک، مجوزِ پخش دارد. پخش موسيقي سريال «مختارنامه» از تلويزيون هم مهر تأييدي بر اين موضوع بود.
فضاي سنتي جامعه ايل را چطور شکستيد؟
بهمني: ايل کيف ميکند.
ششبلوکي: معمولا برخي اقوام حضور زن در جامعه عشيرهاي را حتي بهشکل محدود و کوچک نميپذيرند؛ اما از گذشته، زن در جامعه قشقايي، جايگاه ويژهاي داشته است، براي مثال برخي اقوام همسايه هستند که وقتي وارد آن ميشوي، ممکن است اصلا زن خانه را نبينيد و فقط با مردها برخورد داشته باشيد؛ اما چون بيشتر مردان ايل قشقايي در جنگ و گريز بودند، زنان مدير خانه بودند. درست است که زن در ايل قشقايي آزادي عمل دارد، اما بدنهاي هم وجود دارد که يک زن را بهعنوان خواننده نپذيرد. مادرم براي اين کار مبارزه کرد. حتي در اوايل کارش که با چند چنگي کار ميکرد و برخي افراد ايل که چنگيها را در طبقات پايين ميديدند، مادرم را مورد سرزنش قرار ميدادند.
فضاي مجازي در برخي موارد به يکسري اقوام کمک کرد. پروين بهمني وقتي با لباس قشقايي در قزاقستان بين 22 کشور جهان عنوان «بانوي فرهنگي ترکان جهان» را گرفت، تاثير بسزايي روي زنان ديگر گذاشت. در حال حاضر زنان قشقايي به کلاس موسيقي ميروند. مادرم از ايل هم فاصله داشت. سالها در تهران و خارج از ايران زندگي کرد، اما در ابتداي فعاليتهايش در اوايل دهه 70 و همکاري با آقاي درويشي، از طرف برخي موسيقيدانان مورد سرزنش قرار ميگرفت که چرا با برخي نوازندهها يا خوانندهها برنامه اجرا ميکند يا کنسرت ميگذارد؛ اما کارهاي مادرم در برخي اقوام مثل بويراحمديها تأثيرگذار بود و حتي زندهياد حسين پناهي ميگفت، ميبينيم کارهاي بهمني در بويراحمدها تأثير زيادي گذاشته است. پيمان بزرگنيا - سرپرست گروه سازينه - هم ميگفت زماني که در جشنوارهها از زنان دعوت ميکرديم، بسياري از آنها نميآمدند، اما اقدامات بهمني در اين حوزه تأثيرگذار بود تا زنان هم در جشنوارهها حضور پيدا کنند.
فکرش را بکنيد در چنين فضايي، يک زن در حوزه موسيقي کار کند. من شاهد جنگيدن مادرم بودم که حاضر نشد پا پس بکشد. در بسياري از مواقع وقتي من کاري را زياد پيگيري ميکنم، خسته ميشوم، اما در صحبتهاي خصوصي که با مديران دولتي و فرهنگي پيش ميآيد، متفقالقول ميگويند خانم بهمني مديران را خسته ميکرد. در بسياري جاها نتوانست کنسرت بگذارد و کتابهايش چاپ نشد، نوشتههايش پراکنده ماند، چون کسي از او حمايت مالي نميکرد. کارهايي که ضبط ميشد به پروسه مجوز ميخورد و با کمک جاهايي مثل دانشگاه آتاتورک و دوستان ديگر، برخي پژوهشهايش در کشورهاي ديگر مکتوب شد. او روزهايي که بيمار نبود و ميتوانست بيشتر کار کند و بنويسد، زمان زيادي را صرف مبارزه کرد. مادرم در برخي صحبتهايش ميگفت، ما بيشتر کُشتيگير شديم تا موزيسين! 90 درصد کُشتي بود و 10 درصد هم موسيقي.
بهمني: در دانشگاه آتاتورک جشنوارهاي به نام پروين بهمني برگزار کردند و دکتري افتخاري را به من دادند. وقتي آن مدرک را به مسئولان کشور خودم نشان ميدهم، خجالت ميکشند.
تا کنون در چند جشنواره داخلي و خارجي شرکت کردهايد؟
بهمني: بايد دامون بشمارد.
ششبلوکي: چند دوره در ترکيه، قزاقستان، تاجيکستان، آذربايجان، آلمان، دانمارک، ايتاليا و سليمانيه عراق اجرا کرده، در ايران هم در چند جشنواره موسيقي نواحي فجر، آيين و آواز و جشنوارههاي ديگر حضور داشته است. از حدود 60 تقديرنامه مادرم اسکن گرفتهام، اما اين تعداد، همه تقديرنامهها نيست و بسياري از آنها گم شده است. روي هم رفته، مادرم حدود 100 جشنواره و کنسرت اجرا کرده و حدود 30 سال است که در اين حوزه فعاليت ميکند. از ترکيه و قزاقستان هم مدرک دکتري گرفته است. فدراسيون بينالمللي کشورهاي عضو اسکانديناوي نيز مدرک افتخاري به او داده است. همچنين آلبومهاي «خداي من قريب»، «به ياد فرود» در ايران مجوز گرفتهاند و برخي ديگر از آلبومها هم که در ايران به آن مجوز ندادهاند، در خارج از کشور منتشر شدند.
وضعيت جسميتان بعد از بيمارياي که از سال 93 شروع شد، چطور است؟
بهمني: پزشکان گفتند خوب است، اما مرتب چکاپ ميشوم. به هر حال بيماري تأثير خودش را گذاشته است و حالا هم دارو ميخورم.
آرزوي پروين بهمني چيست؟
بهمني: ترقي هنرمندان ايران. زماني بيايد که ما هيچ محدوديتي نداشته باشيم و بتوانيم خودمان را به دنيا معرفي کنيم.
آينده موسيقي قشقايي را چطور ميبينيد؟
بهمني: خيلي مثبت به آن نگاه ميکنم. در يک برنامه راديويي مصاحبه داشتم، مجري از من پرسيد برخي مادران قشقايي که با بچههايشان فارسي صحبت ميکنند، شما ناراحت نميشويد؟ پاسخ دادم نه، چون ميدانم وقتي آنها به کشورهاي ديگر سفر کنند، متوجه ميشوند که فرهنگ ايران تا چه اندازه براي مردم کشورهاي ديگر مورد توجه است. به همين دليل، سرشان به سنگ ميخورد و برميگردند و سعي ميکنند فرهنگ خود را حفظ کنند. هيچچيز را نميتوان به زور به کسي ياد داد. بسياري از کارهاي من در طول 30 سال فعاليتم، تأثير مثبت داشته است. من شنيده بودم، دختري لباسهاي قشقايي مادرش را جلوي خانه گذاشته تا کارگران شهرداري آن را ببرند، اما حالا در بازار وکيل شيراز، اين لباسها را ميدوزند و ميفروشند. سال اولي که دنبال کلاه قشقايي براي اعضاي گروه موسيقي ميگشتيم، بعد از کلي جستوجو دو کلاه پيدا کرديم؛ اما چند سال بعد، هر قشقايي که به مراسم شب پروين بهمني آمده بود، يک کلاه قشقايي بر سر داشت. جوانان زماني که متوجه اصالتشان شوند به آن برميگردند.
پروين بهمني تا کنون لالاييها زيادي خوانده که پشت هر کدام از آنها داستاني نهفته است.
منبع: isna.ir