چه خبر - داستان همسر من
عصر پنجشنبه بود و آفتاب کم کم داشت غروب ميکرد...
تماشاي غروب خورشيد کنار بچه ها لذت ديگه اي داشت....
يدفعه يکي گفت :بچه ها تا حالا به اين فکر کرديد که همسر آيندتون چطوري بايد باشه ؟
مهرداد که از همه آتيشش تند تر بود جواب داد :
خوشگل ,پولدار ,تک فرزند ,البته اگه باباش کارخونه هم داشته باشه قبوله !
نفر بعدي احسان بود که ميشد معيارهاشو حدس زد :
با ايمان ,محجبه ,تحصيل کرده و از يه خانواده با اصل و نصب
بچه ها يکي يکي گفتن و نوبت به آراس رسيد, اون هم بعد از چند لحظه مکث گفت :
فکر کنم کار من از همه شما سخت تر باشه !
همسر من شايد از خانواده ثروتمندي نباشه ,
اما از کمک به هم نوع خودش مضايقه نميکنه ...
همسر من شايد از خانواده مذهبي نباشه ,
اما وقتي کار خيري انجام بده اون کار خير رو يه رابطه با خدا ميدونه...
همسر من شادي کردن رو حق خودش ميدونه ,
اما شاديش رو بالبخند بچه يتيم تقسيم ميکنه...
همسر من لباس زيبا پوشيدن رو دوست داره ,
اما پوشوندن لباس به تن نيازمند رو بيشتر...
همسر من زيباست ,
اما زيباييش با گذر عمر کم نميشه و مثل آرايش پاک شدني نيست...
همسر من زيباست ,
لوازم آرايش همسر من تو هيچ مارکي پيدا نميشه ...الا انسانيت...
آگاهي ببار...
منبع: سيمرغ / aliasqari72