چه خبر - نمايش «ازدواجهاي مرده» کاري از محمدحسين ميربابا است که اين روزها در تماشاخانه استاد جمشيد مشايخي روي صحنه رفته است، اثري از يک گروه جوان که به دنبال تجربههاي خوبي هستند و در اين راه آزمون و خطا نيز دارند. در زير گفتوگويي کوتاه با ميربابا داريم، اما پيش از آن بايد گفت که اين نمايش تا 21 خرداد روي صحنه است و فرصت زيادي براي تماشاي آن نمانده است:
دليل انتخاب اين متن چه بود و روند رسيدن به اجرا چگونه بود؟
من نمايشنامه را سه سال پيش خواندم و همان زمان با متن ارتباط برقرار کردم و تصميم به اجراي آن گرفتم. به دلايلي موفق به اين کار نشدم تا اينکه مهر ماه گذشته مقدمات کار با يک گروه ديگر در دماوند پايهريزي شد.
از بهمن ماه تمرين در تهران با گروه فعلي شروع شد. يکي از دلايل اساسي انتخاب اين متن براي دومين کار حرفهايم پتانسيلي بود که در متن ميديدم و آن هم ارتباط تنگاتنگ بين فرم و محتوا بود. کار هم به شدت از فرم تبعيت ميکرد و هم محتوا را لحاظ ميکرد و اين اتفاقي هست که در بسياري از کارهاي برجسته کشور رخ نميدهد. در آثار معمول فرم بصري ببينده را اشباع ميکند ولي در محتوا حرفي براي گفتن ندارد. «ازدواجهاي مرده» روندي دارد که هم با فرم ميشود بازي کرد و هم محتواي خاصي را دنبال ميکند و اثري عميق براي مخاطب است.
نمايشنامه چه محتوايي دارد که شما آن را اثري عميق معرفي ميکنيد؟
متن زمان مشخصي دارد و مربوط به دوران نسلکشي در منطقه بالکان هست و به شدت ميشد شخصيتها را به اين دوره زماني دهشتناک تعميم داد و مرده بودن اين شخصيتها را ميشد استعارهاي بر مرگ روح انساني دانست. ولي اين متن يک تم هستيشناسي دارد که ميشود فارغ از موقعيت زماني – مکاني اثر در هر جايي با مخاطب ارتباط برقرار کند و همه به يک نگاه واحد بدان برسند. اهميت اين متن در همين بود که مي توانستم چنين تمي را در دل فرهنگ ايراني باز کنم.
به نظر شما مخاطب چقدر مفاهيم و بافت اثر را درک کرده است؟
من اين سوال را سوال درستي نمي دانم چرا که کسي که اثر هنري خلق مي کند نبايد به دنبال مخاطب باشد که چه دريافتي از اثر داشته است. حقيقتاً به اين نتيجه رسيدم هفتاد تا هشتاد درصد مخاطبان با نمايش ارتباط برقرار کرده اند و افرادي که از دل تئاتر هستند، کارگردان، بازيگر و غيره متفق القول بر اجرا صحه نهادند و کساني هم که کار را نپسنديدند در واقع اجرا با سليقه آنها ناسازگار نبود. يعني آن قدر بدليل خارج بودن اثر در سليقه، مخاطب نخواسته در دل اثر وارد شود.
شما گفتيد کسي که اثر هنري خلق مي کند نبايد به دنبال مخاطب باشد و اين برخلاف روند کنوني نقد ادبي – هنري است که بر پايه واکنش مخاطب است و شما در مقام هنرمند اگر موفق به درک واکنش مخاطب نباشيد اثر هنري شما مورد محک قرار نخواهد گرفت.
منظورم اين نبود. مساله من مربوط به اثري در دنياي فيلم و تئاتر است که شخص وقتي اثر را ساخته است ديگر کار خود را کرده و هر آنچه از مخاطب به وي باز ميگردد، ديگر قابل تغيير نيست. ارتباط بين اثر و مخاطب بسيار سخت است و درک اينکه آيا مخاطب با اثر ارتباط برقرار کرده است مستلزم يک ديالوگ بسيار پيچيده است. من با نگاه شما در مورد نقد موافقم؛ ليکن از اين منظر که با مشارکت مخاطب اثر هنري توليد ميشود،مخالفتي ندارم.
درباره فيلم تغيير پس از واکنش مخاطب ناشدني است؛ ولي در تئاتر اين قابليت هنوز وجود دارد که هر شب اجرايي متفاوت از شب قبل بر روي صحنه رود.
بستگي به پتانسيل گروه نمايشي و افرادي دارد که با آنان کار ميکني.
فارغ از داستان، انتخاب لحن زباني و ريتم بيان بازيگران اثر را به نظر کسالتآور ساخته بود، علت انتخاب چنين زباني براي اين اثر چيست؟
اين اتفاق براي کمترين مخاطب اين اجرا افتاده است. لحن و زبان به مضمون اثر باز ميگردد. اجراي يک متن اروپايي در ايران فارغ از مضمون متن مي بايست به آن ابتدا به مثابه يک ترجمه نگريست. شما بايد در ترجمه اين متن را به متن دروني تبديل کنيد و کاملاً دروني با آن برخورد کنيد و بعد به مخاطب عرضه کنيد. لحني که ما انتخاب کرديم در راستاي قابليت شاعرانه اثر است. مترجم اثر نيز به شاعرانگي و وجوه شعري اثر حصه نهادهاند.
مترجم از چه زباني متن را ترجمه کردهاند؟
فرانسوي.
پس قابليت زبان اصلي متن يعني کروات از بين رفته است.
طبيعتاً نميشود در ايران به زبان کروات اجرا رفت.
آيا زبان کروات هم شاعرانه بوده است؟
ما بايستي از پتانسيل زبان فارسي استفاده کنيم. زماني که شخصاً از اين پتانسيل بهره ميبرم بايد حال و هواي فضاي کارم شاعرانه باشد. اين به تعبير مرگ نزد ما ايرانيها و تفاوتش با نگاه غربي برميگردد که مرگ در نگاه ما همواره شاعرانه بوده است و در ادبيات کلاسيک و نو ما موجود است و با منطق اروپايي آن متفاوت است. وقتي من يک مضمون را انتخاب ميکنم و آن را در زبان متجلي ميکنم بايد بدانم که اين مضمون در زبان به گونهاي ديگري متجلي ميشود.
مضمون مربوط به فضاي اروپايي در زبان ايراني ميتواند تبديل به يک مضمون شاعرانه شود. من شخضاً اين شاعرانگي را برجسته کردم و اين فضاي کار و بازي را تشکيل داد. اين مساله به دراماتورژي و خوانش از اين متن باز ميگردد که شايد در ايران به معناي واقعي درست متوجه نشدهاند. در دراماتورژي بايد متن اوليه و نظر مولف حفظ شود و با کنار نهادن تمام مولفههاي دراماتورزي من شکل ميگيرد، مثلاً خوانش من از دورنمات يا بکت.
به نظر شما اگر ريتم تندتري براي نمايش انتخاب مي شد، مسئله مرگ متجلي نميشد؟
من حرف شما را رد نميکنم؛ ولي اين خوانش من از اين متن بود. ميشد با ريتم تند هم مرگ را القا کرد؛ ولي تاثير مرگ در فرهنگ ايراني هنوز با اين ريتم صورت ميگيرد.
پس شکستن يک مفهوم و ساختار کليشهاي چه جايگاهي در اين اثر دارد؟
تئاتر من اثر ساختارشکن نيست. ساختارشکني زماني شکل ميگيرد که پايهاي تر با آن برخورد کرد. من به عنوان کارگردان زماني با يک متن مواجه ميشوم با پيشينه تاريخي و فرهنگيم با متن مواجه ميشوم. چرا در وهله اول من اين ريتم و لحن را انتخاب کردم؟ به دليل تلقي ما در فرهنگ ايراني به مرگ است.
شما که قصد تداعي مرگ در فرهنگ ايراني را داشتيد، چرا متن ايراني را براي اجرا انتخاب نکرديد؟
در درجه اول من با اين متن ارتباط برقرار کردم، از متن خوشم آمد و اين مساله برايم اهميت داشت. کار قبليم را از «ياسمينارضا» انتخاب کردم به همين دليل من روند ثابتي دنبال ميکنم. بايد براي پرش از يک متن به متن ديگر مفهومي دست به عمل زد نه غيرمفهومي. مفهوم براي من در تجربهها شکل ميگيرد.
شما براي القاي فضاي سرد نمايشنامه اين ريتم کند را انتخاب کرديد؟
ريتم همراه با کار ما آمد و من بدان مفهوم به ريتم نگاه نمي¬کنم. من از ابتدا اين ريتم راانتخاب نکردم و اينکه بعد از نگاه به کار به تصحيح ريتم بپردازم را نميپذيرم. تئاتر هنري است که پنج ماه تمرين ميکنيم و ريتم بايد همراه آن شکل بگيرد.
در غير اين صورت مثل اين ميماند که شما فونداسيون يک ساختمان را به گونهاي ويژه ميسازيد و بعد از اتمام کار قصد کني جز ديگري به آن اضافه کني و در صورت اضافه کردن، فونداسيون را نابود کرده اي. در کار من ريتم اهميتي ندارد، فضا مهم است. مخاطب ايراني به جاي اينکه در دل فضا قرار بگيرد سعي ميکند با ريتم همراه شود. در صورتي که مخاطب در دل فضا قرار بگيرد با ريتم يکي ميشود. شايد من کاملاً موفق به اين کار نشده باشم ولي به اين اعتقاد دارم که ريتم يک امر دروني است و در درون اثرشکل ميگيرد.
به نظر خودتان جنس بازي به فضاسازي کمک کرده است؟
از ابتدا جنس بازي را يکدست گرفتم؛ چرا که مرگ يک مفهوم يکدست است. ضمن اينکه بازيگران براي برخي ايدهها دستشان باز بود. با اجرايي شدن ايدهها در کنار کار، شکل مثبتي به اثر داده شد.
يکي از اين ايدهها را ذکر ميکنيد؟
درباره پدر، جنس ديگري از دائم الخمري او وجود دارد که با فضاي روتين متفاوت است. نوع مظلومنمايي داماد از اين دست ايدهها بود که نوعي مظلومنمايي زيرکانه را تداعي کند.
به جز مادر به زعم من که نقطه عطفي بوددر اين نمايش، بازي ديگر بازيگران کم رمق بود.
با توجه به حضور شما در اجراي اول اين مساله را نميپذيرم. در اجراي اول هنوز موتور کار روشن نشده بود.
نوع ميزانسن شما با توجه به سالن اجرايي برخي از تماشاگران در تماشاي اثر راحت نبودند.
به کمک آقاي چگيني به هر شکلي که صندليها را چيديم اجرا ماسکه ميشد. اگر وسط مي¬گذاشتيم طراحي و نگاه اکسپرسيونيستي کار از بين ميرود. شخصاً با فاصله کم با مخاطب مخالف بودم و به عمق بيشتري نياز داشتم. دکور و ابعاد صحنه من بزرگ بود و در مواجه با سالن دچار مشکل شديم.
طراحي صحنهاي بدي نداشتيد؛ ولي مساله براي شخص من عدم وجود يک درب براي ورود و خروج بود.
اگر درب قرار ميدادم گنجه ماسکه ميشد و قصد داشتم گنجه برجسته شود. از درب ورود و خروج هم تنها يک بار استفاده شد و باقي همه گنجه است.
پس چرا پنجره وجود دارد؟
اگر در يک اثر در بافت طراحي سوررئاليستي يک جز را غيررئال در نظر بگيريم، طراحي تبديل به يک اثر سوررئال ميشود نه اينکه همه را غيررئال کنيم.
در کار شما بيش از يک جز وجود داشت؛ مثلاً قفسه مخصوص بشقابها.
بله؛ ولي به غير از درب، تماشاگر با ورود به سبب داشتن ابعاد متوجه نميشود؛ بلکه در ورود بازيگر متوجه تفاوت ميشود. درب هم اين گونه است، با ورود از خودتان ميپرسيد درب کجاست و ناگهان بازيگر از ديوار عبور ميکند.
با توجه به متن و انتخاب چينش، رنگ و لباس بازيگران، چقدر موفق به خلق فضاي اکسپرسيونيستي شدهايد؟
من از منطق متن پيروي کردم. به نظر من اگر ابعاد فضا فرق داشت و فاصله با تماشاگر وجود داشت، فضاي اکسپرسيونيستي بهتري بدست ميآمد. ميتوانستيم اعوجاج و زواياي تيزي که از فاصله دور شکل ميگرفتند را خلق کنيم.
گريم مادر در همين راستا بود؟
صد در صد. حتي بازيها هم در جهت خلق يک فضاي اکسپرسيونيستي بود.
گروه فرهنگ و هنر سيمرغمنبع:tasnimnews.com
مطالب پيشنهادي:لاله اسکندري،بهاره افشاري و رضا کيانيان در جشنواره فيلم اربيل+تصاويرپايان «مونا فريمن»، ستاره امريکايي+ تصويرآيا چشمانم خواب ميبينند؟!زوج جنجالي هاليوود، برد پيت و آنجلينا جولي بر فرش قرمز فيلم «شيطان صفت»+ تصاويرعکس هاي برگزيده مسابقه نشنال جئوگرافيک از جهان+ تصاوير