چه خبر - فاطمه دانشور از شيوه پولدارشدنش مي گويد
دفترش در بالاترين طبقه يک برج در شمال شهر تهران است. جايي که وقتي از پنجره اش بيرون را نگاه مي کني، بيش از نيمي از شهر خاکستري را مي تواني ببيني. به گفته خودش تلاش کرده تا حد ممکن دفترش را زنانه دکور کند و از ظرافت هاي خاصي براي تزيين آن بهره ببرد که به نظر مي رسد تا حد بسيار زيادي هم موفق بوده است؛ ترکيب دو رنگ آبي اقيانوسي با قهوه اي و طلايي علاوه بر حس آرامشي که به اتاقش داده، آنجا را بيش از بيش بزرگ و دلباز نشان مي دهد. جز تعدادي بشقاب هاي ديواري با طرح هاي ايراني، سنتي و يک تابلوي نقاشي روي ديوارهاي اتاق کارش چيزي ديده نمي شود.
بيشتر بدانيد : خلاقيت يک کارگر روستايي ايراني که ميلياردر شد!
ميزش هم برخلاف خيلي از مديران خيلي خلوت و مرتب است و مجموعه همه اينها يعني اينکه وارد اتاق فردي شده اي که همه چيزش منظم و مرتب و سر جاي خودش است. تعدادي مجله و تقديرنامه هم روي يکي از ميزعسلي هاي مبلمانش بود؛ اما در اين اتاق کار زنانه، دو چيز خيلي خودنمايي مي کرد؛ اول استفاده بهينه از سازه هاي تيرآهني- براي مقاومت برابر زلزله- به عنوان بخشي از دکور اتاق، دوم هم مجسمه اي برگرفته از داستان افسانه اي «سيزيف» که در فضاي اتاق خيلي به چشم مي امد. به گفته خودش آن را از يک خبرنگار هديه گرفته.
سيزيف در اساطير يونان به خاطر فاش کردن راز خدايگان محکوم شد صخره اي بزرگ را روي شيبي ناهموار تا بالاي قله اي بغلتاند و هميشه لحظه اي پيش از آنکه به انتهاي مسير برسد، سنگ از دستش خارج مي شد و او بايد کارش را از ابتدا شروع مي کرد. به گفته خودش هرکسي از اين مجسمه برداشت خاصي مي کند. يکي از آن برداشت نماد افراد موفق را مي کند، يکي راجع به تلاش کردن حدس مي زند و حتي برخي آن صخره سنگ دايره اي بزرگ را به کره زمين تعبير مي کنند.
اين بانوي کارآفرين جزو آن دسته ثروتمنداني است که برخلاف خيلي ها که دارا هستند ولي در حرف هاي شان از «ندارم، ندارم»هاي شان بيشتر مي گويند، به راحتي از داشته هاي خود سخن مي گويد. صداي نرم و آرامي دارد که در پس آن يک نوع ثبات و اراده محکم و قاطعيت شنيده مي شود. فاطمه دانشور، اين بانوي موفق و کارآفرين که از اعضاي شوراي شهر هم است، کسي است که به بهانه موضوع کسب روزي حلال و نقش زنان در اين خصوص است به سراغ او رفتيم تا هم از شيوه پولدارشدنش بدانيم، هم نظرش را درخصوص کسب روزي حلال.
اگر خيلي صريح و ساده بخواهم شروع کنم، سوال اولم اين است که چه شد وارد فضاي کار اقتصادي و پول درآوردن شديد؟
اين موضوع به دوران دبيرستان و کودکي من بر مي گردد که از همان ابتدا با مطالعه و کتاب خواندن آشنايي داشتم. از دوران راهنمايي به بعد در خانه به خواندن کتاب هاي غيردرسي تشويق شدم به خصوص من و برادر بزرگ ترم. مشوق ما هم مادربزرگ مان بود. به طور کلي، مادربزرگم که با ما زندگي مي کرد در موفق بودن من نقش به سزايي داشت، به خصوص با تعريف داستان هاي شاهنامه فردوسي به من، بزرگ فکرکردن را ياد داد و بعد از آن دوران بود که من ياد گرفتم، هدف هاي زندگي ام را بنويسم.
همه هدف هاي من مالي نبود و هدف هايي درخصوص امور شخصي و ظاهري هم بوده، چون ايمان داشتم که انسان بايد اول از همه خودش را دوست داشته باشد و به فکر آراستگي ظاهرش باشد. براي رسيدن به خيلي از اين هدف ها به پول احتياج داشتم و خب، شرايط مالي خانواده مان خيلي خوب نبود. پدرم کارمند بود و من هميشه اتفاقا تلاش مي کردم که بتوانم به پدرم کمک کنم نه اينکه به او فشار مالي هم بياورم. از دوران دبيرستان به بعد، هميشه در کنار درس هايم، در خانه کارهايي مثل نقاشي با آبرنگ، گلدوزي، گل سازي و... را هم انجام مي دادم تا هزينه تحصيل خودم را دربياورم و با خودم هم عهد کرده بودم که دانشگاه دولتي قبول شوم تا پدرم زير بار خرج نرود.
خب، موفق شديد؟
بله وارد دوره ليسانس رشته مديريت خدمات بهداشتي و درماني دانشگاه تهران شدم، با اينکه دوست داشتم پزشکي قبول شوم ولي خب، نشد و در دوره ليسانس دانشجوي اين رشته شدم ولي دوره فوق ليسانس به دليل اينکه ديگر وارد بازار کار شده بودم، مديريت بازرگاني خواندم. در همين دوران دانشگاه هم کار مي کردم. مثلا در ترجمه کتاب ها با تاليفات کمک مي کردم و پول در مي آوردم. از همان دوران براي خودم اين قاعده را گذاشتم که از درآمدم 20درصد آن را پس انداز کنم، حتي در شرايطي که اوضاع مالي خوبي هم داشتم اين رقم را پس انداز مي کردم. البته زماني که در حوزه صنعت (ايران خودرو) کار مي کردم، به دليل حقوق خوبي که داشتم مبلغ بيشتري را پس انداز مي کردم.
کارکردن در حوزه صنعت براي شما در آن زمان که خيلي هم کار کردن خانم ها مثل امروز در اماکن صنعتي باب نبود، چطور مي گذشت؟
زماني که من در حوزه صنعت مشغول بودم با سختي هاي بسياري مواجه شدم، مثلا مديران بالادستي من که اغلب آقا بودند، خيلي بداخلاق و سخت گير بودند ولي با وجود همه اينها، دوسالي که در حوزه صنعت مشغول کار بودم نسبت به دوران دانشگاه چيزهاي بيشتري ياد گرفتم.
بعد از دو سال کارکردن در اين حوزه، احساس کردم که ديگر چيزي براي ياد گرفتنم وجود ندارد و از همان موقع تصميم گرفتم وارد عرصه کسب و کار بشوم و پول دربياورم. در همان هدف گذاري هاي اوليه ام هيچ موقع اين ديد را نداشتم که بايد به همسرم متکي باشم و هميشه به فکر اين بودم که خودم چگونه پول دربياورم. يادم هست که در آن زمان براي سفرهاي کاري که به چين سفر مي کردم، خيلي ها پدر و مادر را سرزنش مي کردند که چرا ازدواج نمي کنم يا مثلا چرا به تنهايي به اين سفرها مي روم ولي خوشبختانه پدر و مادرم مشکلي با اين موضوع نداشتند.
اين اتفاقي که از آن حرف مي زنيد و درواقع جرقه ورود شما به عرصه کسب و کار، مربوط به چه دوران است و شما در آن زمان چندساله بوديد؟
اينها همه مربوط به زمان 27-28 سالگي من يعني حدود 10 سال پيش بود؛ در آن زمان خيلي ها من را عصيان گر مي دانستند و به پدر و مادرم ايراد مي گرفتند ولي من همه ذهنم را معطوف به کار کردم و با برنامه ريزي که داشتم در فواصل دهه چهارم زندگي ام يعني بين 30 نا 40 سالگي ازدواج کردم و چهار بچه آوردم و خب الان که نگاه مي کنم از خيلي از هم دوره اي هاي خودم جلوتر هستم. به همين خاطر توصيه من هميشه اين است که آدم ها بايد تاريخ تولدشان را فراموش کنند و به روح و خواسته هاي شان توجه کنند چون تن دچار فرسودگي مي شود ولي روح است که جاودانه مي ماند. چون توجه به سن و سال و عدد، تحرک افراد را کم مي کند.
در صحبت هاي تان به برنامه ريزي براي آوردن چهار فرزند اشاره کرديد، چرا اين تعداد را انتخاب کرديد؟
زماني که يک فرد آثار زيادي توليد مي کند، نگه داري از اين آثار سخت و ارزشمند مي شود مثلا منِ نوعي که کلي زحمت کشيدم و کارخانه راه انداختم و معدن احداث کردم، نگران اين دارايي ها بعد از خودم مي شوم. چون بالاخره عمر من محدوديت دارد. افراد خيلي موفق، آينده خيلي دورشان را هم بايد ببينند. من براي حفظ داشته هايم مخصوصا در موسسه مهرآفرين احتياج به کساني بعد از خودم دارم تا از اينها نگهداري کنند. به همين دليل فکر کردم اين همه کار از عهده يک يا دو فرزند بر نمي آيد، تعداد چهار فرزند را انتخاب کردم تا توانايي رسيدگي به امور وجود داشته باشد.
به اين ترتيب مي توان گفت که براي بچه هاي تان کمتر حق انتخاب قائل شديد؟
اتفاقا خودم هم مدتي است به اين موضوع فکر مي کنم که خصوصيت ذاتي آدم ها خيلي تاثيرگذار است و چه بسا آنها نخواهند اين کار من را ادامه بدهند ولي سعي مي کنم آنها را در فضايي تربيت کنم که مثلا به انجام اموري مثل خيريه مهرآفرين علاقه مند شوند. البته الان يکي از دوقلوهاي من که پسري چهارساله است مي گويد که در آينده مي خواهد وارد کار معدن شود ولي دختر بزرگ ترم روحيه هنري و لطيفي دارد و بيشتر شبيه برادر بزرگ ترم است تا خودم.
اولين بار چه زماني با مفهوم حلال و حرام آشنا شديد؟
از همان دوران کودکي با مفهوم حلال و حرام آشنا شدم. يادم هست در آن دوران وقتي که هفت يا هشت سال سن داشتم، يک بار برادرم در کوچه پول پيدا و خرجش کرده بود و وقتي به خانه آمد و داستان را براي ما تعريف کرد، مادربزرگ من دعوايش کرد و معادل آن پول را داد و از او خواست که آن را به همان جا ببرد و آن را در جايي بگذارد که صاحبش پيدا شود. مثلا در مغازه اي، جايي بگذارد و کاغذ بزند که اين مبلغ پيدا شده است.
برادرم هم اين کار را کرد، بنابراين ما از همان دوران کودکي با چنين مفاهيمي آشنا شديم و خب، البته داستان هايي که بزرگ ترها براي مان تعريف مي کردند هم چنين مضاميني داشتند و نکته مهم تر اينکه در آن زمان حساسيت روي اين موضوعات نسبت به الان خيلي بيشتر بود.
الان که بزرگ شده و خودتان صاحب فرزند شده ايد، اين مفاهيم را چگونه به بچه هاي تان آموزش مي دهيد؟
الان زمانه کمي فرق کرده است و شايد نتوانيم بچه هاي امروز را با همان روش هاي قديمي، به خوبي با مفاهيم حلال و حرام آشنا کنيم. اما از راه هاي ديگري اين کار انجام شدني است. چون ارتباط همه بچه ها به مدرسه، مهدکودک يا خواهر و برادرهاي شان محدود شده و به همين دليل خيلي با مفاهيم مالي اشنايي ندارند.
علاوه بر اين، اغلب بچه هاي امروز همه چيز براي شان در خانه آماده و فراهم است ولي در آن زمان بچه ها خودکفاتر و مسئول تر بودند، مثلا ما پول توجيبي مي گرفتيم و از همان دوران با قلک پس انداز کردن و نوعي مسئولي پذيري را آموزش مي دانند. امروز هم براي بچه هاي خودم از الگوهاي آن دوران استفاده مي کنم و با تعريف کردن داستان و کتاب خواندن چنين مفاهيمي را به آنها آموزش مي دهم و فکر مي کنم که خيلي هم خوب جواب داده است.
توصيه من هم اين است که مادرها يا مادربزرگ ها براي بچه ها کتاب بخوانند و قصه هايي که بار اخلاقي دارند، تعريف کنند. در خيلي از قصه هايي که براي بچه ها تعريف مي کنم که عمدتا هم ايراني- اسلامي و مخصوص کودک و نوجوان است با مفاهيمي چون حلال، حرام، رزق سالم و... آشنا مي شوند. به خصوص قصه پيامبراني مثل حضرت ابراهيم، حضرت يوسف، حضرت سليمان و... را تعريف مي کنم و اتفاقا خيلي هم دوست دارند. نکته ديگري که سعي مي کنم به بچه ها آموزش دهم اين است که بچه ها بايد از همان سنين کم ياد بگيرند که به ديگران کمک و بخشي از پول خود را صرف کمک به ديگران کنند.
يکي از تفکرات غالب در جامعه اين است که به عقيده خيلي ها پولدار بودن امري مذموم است و خيلي ها حتي اين تعبير غلط را به کار مي برند که پول حلال جمع نمي شود، نظر شما درخصوص اين تعابير چيست؟
من اصلا تفکرات و تعبيرات اين چنيني را قبول ندارم، ما حتي در مضامين و داستان هاي اسلامي هم کسي مثل حضرت سليمان را داريم که خيلي غني و ثروتمند بوده است و در بسياري از روايات و احاديث اسلام هم فقر مورد نکوهش قرار گرفت است و امامان ما هم خيلي فقير نبودند و نسبت به آن دوران دارايي هايي داشتند ولي بخشنده و ساده زيست بودند و دليل ساده زيست بودن شان هم اين است که حاکم جوامع اسلامي بايد ساده زيست باشد علاوه بر اينکه ساده زيست بودن با فقر خيلي تفاوت دارد.
به همين دليل ثروت ضدارزش نيست و به عقيده من يک فرد خيلي راحت مي تواند پول دربياورد به شرطي که ذهن را سالم و اخلاق مدار نگه دارد و هميشه به پول نگاه وسيله اي داشته باشد چون پول خيي از مشکلات را حل مي کند و اگر در مسير درست و اخلاقي خرج بشود، نه تنها ضدارزش نيست بلکه خيلي هم ارزشمند است. کارآفريني که توليد ثروت مي کند نبايد ثروتش بيشتر صرف توسعه فردي شود بلکه بايد کاري را که راه انداخته توسعه دهد، افراد زيادي را داري شغل کند و بخش اعظمي از ثروتش را هم در مسير خدمت به مردم قرار بدهد. به عقيده من اين گونه ثروت داشتن خيلي هم ارزش محسوب مي شود.
با توجه به اينکه به دليل موقعيت شغلي تان با افراد بسيار زيادي اعم از پولدار و فقير سروکار داريد، چقدر از اين موارد ديده ايد که افراد به دليل واردشدن مال حرام در مال شان دچار مشکل شدند؟
خيلي زياد از اين موارد ديدم.
واقعا خيلي زياد ديده ايد يا اينکه تعارف مي کنيد؟
نه، واقعا خيلي زياد ديده ام. مثلا در ديداري که با خيلي از زندانيان داشتم اکثر آنها دليل ارتکاب جرم شان سرقت بوده و سرقت هم يعني اينکه مال حرام آوردن. عمده آن ها هم خلا و مشکلات تربيتي داشتند. خصوصا در دوران کودکي خيلي مهم است که ياد بگيرند اصلا دست شان به سمت چيزي که براي خودشان نيست نرود، ممکن است به خاطر کودکي شان يک وقتي چيزي را از جايي بردارند ولي بايد ياد بگيرند که دست درازي به مال ديگران نکنند. اين اتفاق فقط براي افراد در طبقه پايين نمي افتد. و شامل افراد سطوح بالا و ثروتمند هم مي شود.
مثلا بسياري از ثروتمندان هستند که خمس و زکات نمي دهند و اين به معني اين است که بخشي از مال فقرا در مال آنهاست و آنها ملزم اند که آن را پرداخت کنند، چون قانوني است که خداوند گذاشته و اگر آن را پرداخت نکنيم در واقع بخشي از مال و دارايي ما حرام است. حرام بودن مال آنها بالطبع مشکلات زيادي براي آن فرد ثروتمند به وجود مي آورد. مثلا من خودم اين موضوع را به دفعات ديده ام که فرد ثروت بسيار زيادي دارد ولي به دلايل مختلفي مثل بيماري يا داشتن فرزند ناخلف نمي تواند از آن لذت ببرد و استفاده کند.
من هميشه به کساني که ثروت هاي نجومي دارند، مي گويم که مثلا ساخت يک مدرسه يا قرباني کردن يک گوسفند کافي نيست، کسي که ميلياردي ثروت دارد بايد ميلياردي کمک و از ثروتش خارج کند. وقتي ما هنوز تعداد زيادي کودک و زنان بي خانوار و بي سرپناه داريم، معني اش اين است که در مال خيلي از ثروتمندان همچنان مال حرام وجود دارد.
چون اگر ما مسلمانيم بايد از قوانيني که خالق هستي براي ما گذاشته، پيروي کنيم. به تعبيري، تعداد زياد فقرا به عمل نکردن ثروتمندان از قوانين الهي و کمک به آنها بر مي گردد که البته اين يکي از فاکتورهاي فقر است و فاکتورهاي ديگري مثل مسئولان و سازمان ها هم وجود دارد ضمن اينکه ما کشور ثروتمندي هستيم و حق مان داشتن اين همه فقير نيست.
پس با اين جديتي که در اين باره صحبت مي کنيد به نظر مي رسد که خودتان به اين موضوع اهتمام جدي داريد؛ برخي از خانواده هاي معتقد و به خصوص خانم هاي خانه خيلي دقت دارند که سر سال خمس يا زکات که مي رسد تلاش مي کنند آن را زودتر پرداخت کنند و اگر همسرشان اين کار را نکند، خودشان دست به کار مي شوند و از مايحتاج خانه مثل برنج، نمک و... مي بخشد. شما هم در اين حد سخت گير و جدي در اين موضوع هستيد؟
بحث پرداخت خمس و زکات من به شکل سالي نيست که در سال مشخصي آن را پرداخت کنم. قانوني که در اين رابطه براي من وجود دارد اين است که بعد از اتمام هر پروژه يک چهارم آن صرف موسسه خيريه مهرآفرين مي شود حال مي خواهد اين پروژه يک ماهه باشد مي خواهد يک ساله باشد.
علاوه بر آن، از سهم شخصي خودم هم يک چهارم پرداخت مي کنم. اين موضوع در ابتدا در شرکت هم مورد بحث قرار گرفت و خيلي از اعضاي هيئت مديره، حتي افرادي که ايراني نبودند به اين موضوع اعتراض و شکايت کردند اما در حال حاضر اين قانوني شده است و همه هم آن را پذيرفته اند.
همسرم هم در اين باره حساسيت دارد و سال به سال اين کار را انجام مي دهد. اما متاسفانه اين مسئله هنوز خيلي جا نيفتاده و در حال حاضر هم با توجه به شرايط موجود وضعيت بدتر هم شده است؛ ما قبلا در ميان 136 کشور در مجمع جهاني اقتصادي در شاخص نيکوکاري رتبه 81 را داشتيم ولي در حال حاضر رتبه مان 93 شده و اين به معناي اين است که برخلاف تصور غالب که فکر مي کنيم مردم نيکوکاري هستيم، نسبت به ساير کشورها رتبه خوبي نداريم و اين نمايانگر کم شدن ميل و رغبت مردم به کمک کردن است.
با وجود فعاليت هاي زيادي که هم در شورا داريد و در شرکت و موسسه خيريه تان، احتمال ورود مال حرام به داشته هاي خيلي زياد مي شود، براي جلوگيري از اين اتفاق چه مي کنيد؟
به نظر من در يک سازمان، شرکت يا نهاد بزرگ رفتارهاي کارمندان آن شرکت تا حد زيادي بستگي به رفتار مدير عامل مجموعه دارد و آنها از رفتار آن مدير تبعيت مي کنند. ضمن اينکه يک مدير بايد در مجموعه اش يک سيستم حاکم کند تا اگر خودش حضور نداشت، سيستم به جاي خودش کار کند و کارها به خوبي پيش برود. طبيعتا در آن سيستم بايد سلامت و اخلاق تجاري لحاظ بشود.
کما اينکه در حوزه کاري من پيشنهادات خوب و سودآوري براي صادرات و واردات مي شود ولي خيلي از آنها را به دليل اينکه ضدمنافع و ارزش هاي ملي است، نمي پذيرم و از سود آن صرف نظر مي کنم. در همان ابتدا سه شرط هم براي خودم و هم براي کارمندانم گذاشتم که کار غيرشرعي، غيرقانوني و ضد ملي انجام نمي دهيم. اگر هم مديري از اين سه شرط سرپيچي کند، او را جا به جا مي کنيم.
در حال حاضر با وجود فعاليت هاي مختلفي که داريد چگونه برنامه ريزي مي کند که به همه آنها برسيد؟
در حال حاضر فعاليت هايم را به سه دسته کارهاي خيريه و عام المنفعه، شوراي شهر و کارهاي تجاري و بازرگاني تقسيم کرده ام. دليل حضورم در شورا هم اين بود که با راه اندازي خيريه با خيلي از مشکلات مردم آشنا شدم و مشکلات و مسائل آنها دغدغه ام شد، به همين دليل تصميم گرفتم که وارد شورا شوم تا درد و مشکلات مردم را به مسئولين منتقل کنم چون به نظرم مسئولين به اين موضوع خيلي بي توجه بوده اند.
فرصت مي کنيد با بچه هاي تان باشيد؟
طوري برنامه ريزي کردم که از ظهر روز پنج شنبه تا آخر روز جمعه که در خانه هستم، هيچ برنامه کاري نداشته باشم و در کنار خانواده و بچه ها باشم. در روزهاي کاري هم سعي مي کنم که عصرهاي تابستاني حدود ساعت 7 و عصرهاي زمستاني ساعت 5 خانه باشم. البته براي شان برنامه ريزي هايي هم براي اوقات فراغت و آموزش و يکسري کلاس ها انجام مي دهم و در حد توانم سعي مي کنم بچه ها را درست تربيت کنم. اگر بخواهم خيلي خلاصه از تربيت بچه ها بگويم اينکه سعي مي کنم فرزندي تربيت کنم که همه ابعاد وجودي اش رشد پيدا کرده باشد و يک انسان تک بعدي در جامعه نباشد.
با وجود برنامه هايي که تا الان از آنها گفتيد، چگونه به انجام همه آنها، آن هم به گفته خودتان به نحوي مطلوب مي رسيد؟
من خيلي به جانشين پروري اعتقاد دارم و اينکه بايد مديراني تربيت کنم که اگر در برهه اي خودم هم نبودم، بتوانم او را جانشين خودم قرار دهم. کمااينکه در حال حاضر با اتفاق افتادن اين امر در موسسه خيريه مهرآفرين، براي موسسه اي که تا پيش از اين هر روز وقت مي گذاشتم تنها يک روز وقت مي گذارم و کارهاي ساير روزها را مديران ديگري که در طول اين سال ها تربيت شده اند، انجام مي دهند. به همين دليل خيلي به بحث جانشين پروري اعتقاد دارم.
يکي از مسائلي که معمولا در مراکز خيريه وجود دارد، مشکل آموزش مباحثي مثل حلال و حرام به بچه هايي است که در اين موسسات هستند. با اين مشکل چه مي کنيد؟
ما سعي مي کنيم به اين بچه ها آن قدر توجه کنيم و ببينيم شان که به مرور زمان اخلاقيات را ياد بگيرند و با اين مفاهيم آشنا شوند. به عبارتي رفتار زشت و مذموم اين بچه ها تا حد زيادي به برخورد جامعه بر مي گردد، اگر جامعه اين بچه ها را نبيند و از کنار آنها بي توجه رد شود، آنها به فکر انتقام جويي مي افتند اما اگر جامعه آنها را ببيند و به آنها توجه کند، اتفاقا خيلي خوب اين مضامين و مفاهيم را ياد مي گيرند. به اين ترتيب مي توانيم بگوييم که جامعه نياز دارد به اين بچه ها توجه کند نه اينکه آنها به توجه ما نياز دارند چون اگر جامعه توجه نکند، آسيب مي بيند.
شما به عنوان يک فرد مطلع از اين مشکلات تا به حال در شوراي شهر براي رفع اين مشکلات چه کرديد؟
من همه تلاشم اين است که مسئولان را متوجه اين واقعيت ها کنم و خوشبختانه جواب گرفتم، طوري که در سال هاي قبل خيلي به کودکان کار و مسائل و آسيب هاي زنان پرداخته نمي شد اما امروز اين موضوعات تبديل به تيتر يک خيلي از رسانه ها شده است. از همه اينها مهم تر، اينکه بايد تلاش کنيم که مسئله را درست حل کنيم.
اگر همين الان ثروت و دارايي هاي تان را از شما بگيرند، عکس العمل تان چيست و چه زندگي اي براي خود متصور مي شويد؟
من خيلي زود خودم را با شرايط سازگار مي کنم و مي دانم که در همان شرايط هم مي توانم زندگي کنم. ضمن اينکه اگر الان از من داشته هايم را بگيرند، درست است که توان و انرژي سال هاي قبل را ندارم ولي درعوض چيزهاي ديگري مثل اعتبار و تجربه دارم که مي توانم از آنها پول دربياورم چون به عقيده من واژه تجارت تشکيل شده است از تخصص، جسارت، اعتبار، روابط و تجربه. مي بينيد که هيچ جاي اين قضيه پول قرار ندارد. به اين ترتيب اگر اينها را داشته باشيم، مي توانيم دوباره پولدار شويم ولي بايد حواس مان باشد که اعتبارمان هم با پول نرود.
به عنوان سوال پاياني، چندبار تاحالا اين جمله را شنيدي: «نفست از جاي گرم بلند مي شود!»
خيلي زياد شنيده ام و مورد بي مهري قرار گرفته ام ولي موضوع اين است که من براي رسيدن به اين شرايط سختي و زحمت کشيده ام و اين طور نبوده که اين شرايط، حاضر و آماده براي من مهيا شده باشد. من با بي پولي کار و ريسک کردم، برابر سختي ها کوتاه نيامدم و با شرايط هم خودم را سازگار کردم تا به اين موقعيت و وضعيت رسيدم. از همه اينها مهم تر حضور مداوم اميد معجزه آفرين است.
منبع : ماهنامه تندرستي