ناديا مراد: من در يک زمان "برده جنسي" 13 مرد بودم!
يکشنبه 15 مهر 1397 - 8:04:47 AM
چه خبر - ناديا مراد، برنده جايزه صلح نوبل شد

در پي اهداي جايزه نوبل صلح به ناديا مراد، از دختران ايزدي کُرد و دنيس موک‌وگ، پزشک کنگويي به‌دليل مبارزه آن‌ها با خشونت جنسي عليه زنان، دولت عراق در پيامي اعلام کرد که حيدر عبادي، نخست‌وزير اين کشور موفقيت ناديا مراد شهروند عراقي را تبريک مي‌گويد. دولت عراق در توئيتي آورده است که با «بهترين احترامات صميمانه» اين جايزه را به ناديا مرادي براي «کارزار شجاعانه‌اش در دفاع از قربانيان خشونت جنسي در طول درگيري‌ها تبريک مي‌گويد. دولت عراق از قربانيان خشونت جنسي داعش در کشور حمايت مي‌کند و عدالت را براي بازماندگان باز خواهد گرداند». ويان دخيل، نماينده کردهاي ايزدي در پارلمان عراق نيز در پيامي نوشته است: «هزاران تبريک براي ناديا مراد به‌خاطر به‌دست آورد جايزه نوبل صلح. اين پيروزي خوبي و صلح بر نيروهاي تاريکي بود.»
من در يک زمان "برده جنسي" 13 مرد بودم! ناديا مراد 21 ساله بود وقتي که جنگجويان داعش او را ربودند، کتکش زدند و به او تجاوز کردند. او يک ايزدي بود که داعشي‌ها آنها را کافر به حساب مي‌آورند، در دو سال اخير او تنها به دنبال تحقق عدالت درباره آنهاست. آنچه بر او رفته در کتابي به نام آخرين دختر آمده است. داستاني تکان دهنده از اسارت و فرار او از چنگال داعش. ناديا مراد، يکي از 7000 زن و دختري که از سوي تروريست‌هاي داعش ربوده شده بودند، خاطراتش را در کتابي گرد آورده است. ناديا که در آن زمان بيست و يک سال داشت و از روستايش به نام کوچو ربوده شده بود، مجبور شده بود تا بردن اعضاي خانواده اش توسط کاميون را تماشا کند و پس از آن نزديک به يک ساعت صداي شليک تفنگ‌ها را مي‌شنيده است. شش تن از برادران او به همراه مادرش قتل عام شدند، هرچند دو تن از اعضاي خانواده‌اش با وجود زخم هاي جدي زنده ماندند و او مجبور شد سوار اتوبوسي شده تا به موصل برده شود.
او در کتابش به نام «آخرين دختر: داستان من از اسارت و مبارزه عليه داعش» مي‌نويسد که چگونه از همان زمان سوار شدن به اتوبوس يک داعشي سعي کرد به او تعرض کند. او مي‌نويسد: «احساس سوختن داشتم. تا پيش از آن هرگز کسي مرا آن گونه لمس نکرده بود... اشک‌هاي من روي دستش چکيد، اما او بس نکرد». زندگي ناديا مراد بعد از حمله داعش به روستاي «کوچو» در عراق دگرگون شد. سوم آگوست سال 2014 بود و داعش از مدتي قبل توانسته بود شمال عراق را تصرف کند. اقليم کردستان که تا آن وقت هنوز تسليم داعش نشده بود، مورد هجوم تروريست‌ها قرار گرفت و سرانجام ايزدي‌ها هدف قرار گرفتند: «داعشي‌ها به روستا حمله کردند و گفتند بايد اسلام بياوريد. پنج روز در روستا مهلت دادند و در اين پنج روز ما در محاصره آن‌ها بوديم. روز پنجم اعلام کردند که همه در مدرسه روستا جمع شويم. مدرسه دو طبقه بود و آن‌ها زنان و بچه‌ها را به طبقه بالا فرستادند و مردها را در حياط مدرسه جمع کردند. ما از پنجره نگاه مي‌کرديم که مردان را به صف کرده و پسربچه‌هاي نابالغ را به گوشه‌اي فرستاده بودند. بعد، صداي رگبار گلوله بود و جنازه‌هايي که يکي يکي نقش زمين مي‌شدند. خون حياط مدرسه را پر کرد و زناني که در طبقه بالا حبس بودند، شيون مي‌کردند؛ جلوي چشمم ديدم که 6 برادرم، خواهرزاده و برادرزاده هايم و عزيزانم يکي يکي کشته مي‌شوند. تعداد کشته‌هاي آن روز به بيش از چهار هزار نفر رسيد و بعد همه زنان باقيمانده را داعش به اسارت گرفت.»
زنان جوان‌تر را به‌ بند کردند تا به‌عنوان برده جنسي ميان گروه‌هاي مختلف داعش تقسيم شوند. 80 زن ميانسال و پير از جمله مادر ناديا، اما همانجا ماندند و بعد ناديا شنيد که همگي‌شان را کشته‌اند. او مي‌گويد: «همه دختران جوان و حتي کودک را گروه گروه کردند و من به همراه 150 زن ديگر به موصل برده شديم. از همان لحظه، حتي در طول مسير هم مورد آزار و اذيت قرارمان دادند. بعد در ساختماني اسکان داده شديم که پيش از ما زنان ديگري هم به آنجا آورده شده بودند. در آنجا توهين‌ها، آزارها و بي‌حرمتي‌ها به اوج رسيد. هر کداممان را چند بار خريد و فروش مي‌کردند، بچه‌ها مثل هديه، دست به دست مي‌شدند و ما هم از دست يک گروه متجاوز به دست گروهي ديگر مي‌افتاديم. من در يک زمان، برده جنسي 13 مرد بودم و گاهي در يک روز آنقدر به من تجاوز مي‌شد که از هوش مي‌رفتم و ديگر نمي‌فهميدم کجا هستم. گاهي دست و پايم را مي‌بستند و با زنجير به جايي قفلم مي‌کردند و مثل حيوان سرم مي‌ريختند و آزارم مي‌دادند. گاهي تنم را با ته سيگار مي‌سوزاندند و هر وقت مي‌فهميدند که قصد فرار دارم، سلمان، سرکرده آن‌ها چند نفر از مردانش را مي‌فرستاد سراغم.» 3 ماه از زندگي ناديا به همين شکل گذشت و بعد، وقتي داشتند او را به يکي از رانندگان داعش مي‌فروختند، توانست فرار کند: «راننده داشت من را به خانه‌اش مي‌برد که در يک لحظه فرصت فرار پيدا کردم و از ماشين پياده شدم. شروع کردم به دويدن در کوچه پس کوچه‌ها. به هر خانه‌اي که مي‌رسيدم در مي‌زدم شايد کسي در را به رويم باز کند و پناهم دهد. بالاخره يکي از خانه‌ها در را باز کرد و من خودم را به داخل خانه انداختم و نجات پيدا کردم. چند شبي را با اين خانواده مسلمان ماندم و آن‌ها کمک کردند تا با مدارک شناسايي دخترشان، کارت شناسايي جعلي براي خودم بسازم و از مناطق تحت کنترل داعش فرار کنم.»
ناديا بعد از دشواري‌هاي بسيار توانست از مرز بگذرد و همراه با ديگر آوارگان به آلمان برود. جايي که او را بسرعت پذيرفتند، برايش امکانات زندگي فراهم کردند و با صدور يک پاسپورت آلماني، او را به‌عنوان شهروند به رسميت شناختند: «اينجا 3 خواهرم را پيدا کرده‌ام و با هم زندگي مي‌کنيم؛ اما امنيتي که اينجا داريم باعث نمي‌شود به فکر ديگر دختران عراقي در بند نباشيم. همه تلاش من اين است که لااقل بتوانم دختران ديگر را از چنگ داعش نجات دهم و چهره کثيف اين گروه تروريست را براي دنيا روشن کنم. اين طور فکر مي‌کنم رنجي که در اين 3 ماه کشيدم بيهوده نبوده است.» گذشته براي ناديا خاطره محو و کمرنگي است که هيچ چيز از آن به جا نمانده. نه خانه بزرگشان در کوچو، نه خانواده پرجمعيت‌شان و نه حتي کتاب‌هاي تاريخي که به آن‌ها علاقه داشت.
او درباره گذشته‌اش مي‌گويد: «وقتي داعش به روستايمان حمله کرد من 19 ساله بودم و در خانه بزرگي با مادر و 12 خواهر و برادرم زندگي مي‌کرديم. پدرم را 13 سال قبل از دست دادم و کودکي سخت و فقيرانه‌اي را گذرانديم، اما کم کم برادرهايم بزرگتر شدند و با کار بي‌وقفه، به زندگي‌مان سر و سامان دادند. درست همان روزهايي که زندگي ما کمي رنگ راحتي و آسايش به خود گرفت، سر و کله داعش پيدا شد و خوشبختي‌مان را پايان داد؛ درس من خيلي خوب بود. عاشق تاريخ بودم و مي‌خواستم در همين رشته درس بخوانم. براي آدمي مثل من که حافظه قوي و بي‌نقصي داشت، تاريخ خواندن سراسر لذت بود، اما ديگر آن آدم سابق نيستم. هيچ چيزي در خاطرم نمي‌ماند و حافظه‌ام بشدت ضعيف شده است.» هنوز هم حرف زدن از دوران اسارت و بردگي براي ناديا دشوار است. او وقتي براي سخنراني به سازمان ملل دعوت شد، بارها ميان صحبت‌هايش به گريه افتاد، بارها سکوت کرد تا بتواند شهامت رويارويي با خاطراتش را پيدا کند: «اين سه ماه بند بند وجود من را دگرگون کرد. بشدت احساس پيري دارم و فکر نمي‌کنم ديگر هيچ وقت همان آدم سابق شوم. زندگي من از آگوست 2014 به بعد ويران شد.»
ناديا پس از آزادي تلاش کرد تا آنچه را که بر سر کردهاي ايزدي و ديگر قربانيان آمده بود به گوش جهانيان برساند. او در جلسه شوراي امنيت سازمان ملل متحد، فاجعه‌اي را که به چشم ديده بود بازگو کرد و وعده داد که براي آزادي همه زناني که به‌عنوان ابزار در اسارت داعش هستند تلاش کند. به دليل همين تلاش‌ها ناديا به‌عنوان «نخستين سفير حسن نيت و کرامت بازماندگان از مسأله قاچاق انسان» معرفي شد و سال گذشته نامش به فهرست کانديداهاي دريافت جايزه صلح نوبل راه يافت. او حالا مسئول ارجاع پرونده جنايات داعش توسط شوراي امنيت سازمان ملل به دادگاه جنايي بين‌المللي است و مي‌خواهد تروريست‌هايي که او را به اين روز انداختند به اتهام حمله به ايزدي‌ها و نسل کشي مورد پيگرد قانوني قرار بگيرند.
از آنجا او به يک اردوگاه آوارگان در دوهوک در شمال عراق مي رود. در آنجا نخستين خبرنگار غربي را مي بيند و به تدريج به عنوان يکي از 10 هزار زني که از سوي برنامه پناهندگان که توسط دولت محلي «بادن- ووتمبرگ» در جنوب غرب آلمان اجرا مي شد، انتخاب شد. او سپس به عنوان يک فعال اجتماعي کارش را آغاز کرد و امروز توانست برنده جايزه نوبل 2016 شود. او در کتابش مي نويسد: من مي خواهم آخرين دختري باشم که داستاني اين چنيني دارد».


منبع: fararu.com

http://www.CheKhabar.ir/News/145519/ناديا مراد- من در يک زمان "برده جنسي" 13 مرد بودم!
بستن   چاپ