خواهش صابر ابر از مردم
صابر ابر: «زن: امشب واقعا اتفاق افتاد. همونجوري که هميشه ميخواستم. وقتي اون همه چيرو قبول کرد، وقتي تو و پسر گرفتينش، در يک لحظه شد من... من اينجا بودم اما نبودم! بعد اينکه مجازات شد، من احساس رهايي کردم! احساس پاکي... جوري که انگار در تمام زندگيم حتي يک اشتباه کوچيکم نکردم!»*
اين تمام چيزيست که ورونيکا به ورونيکا و بهناز به ورونيکا و بهناز به بهناز گفت!
در همين چند سال کم که در تئاتر و سينما بودم و لذت بيتاي بازيگري را چشيدم، تمام ذهنم درگير چند نفري بود که فکر ميکردم چه بد که حواسشان به خودشان نيست! نه هميشه اما شايد بيشتر از کم! اما همينقدر هم براي آن دسته زياد است. منظورم از آن دسته، آن بازيگرهاي نابِ شبيه به هيچکس است که (اميدوارم) از شيطنتشان شايد، نقشهايي را که نبايد بازي کردند و هميشه در دلم و به اندازه دلم غصه خوردم که «اي داد اين نقش و اين فيلم و اين تئاتر براي تو نبود». (از خودم هم نگذرم که اشتباه کردم) اما هيچ چيز لذتبخشتر از اين نيست که زماني، لحظهاي را ببيني که انتظارش را ميکشيدي. خلقي از خالقي که هميشه به توانش ايمان داشتي و حالا برايت واقع ميشود و ملموس! بهنازخانم را ميگويم در اتاق ورونيکا.
ساعت حدودا 8:10 دقيقه است که با دوستان وارد سالن هيجانانگيز تماشاخانه مسعوديه ميشوم و قرارم ديدن نمايشي است از رضا ثروتي که در آن ايمان افشاريان، مرتضي اسماعيلکاشي و ستارهجان پسياني و ... تا اينجا که تکليف روشن است: از رضا که با تمام کارهايش کيف دنيا را کردهام، از ايمان افشاريان عزيز که روزها و شبهايش در تئاتر و تجربه و خوببودن سپري شده، مرتضي که در کنار رضا عجيب است و مخصوص و ستاره هم که نهتنها همكار نابيست (تجربه کنارشبودن را هيچوقت از ياد نميبرم؛ پر از پختگي) بلکه ديدن بازيهاي درخشانش (مثل «خانه»کيومرث مرادي و...) قبل از اتاق ورونيکا تجربه شده بود.
اما تمام حرفم در اين يادداشت اين است: من هميشه با تمام وجود و ايستاده از بهناز جعفري و خلقهايش کيف کردم و گاهي هم از انتخابهايش عصباني شدم، به يک دليل که ايمان دارم بازيگري نعمت است و بايد آن را به چشم نگهداري کرد، مخصوصا وقتي کسي برايش زحمت کشيده، تا پاي جان! و بهناز از آنهاست؛ ناب است و بيتکرار. خيليها، خيليهاي ديگر که مطمئنم هر کدامشان روزي دست مهربان خدا را به روي صورتشان حس ميکنند و در گوششان ميشنوند که «خسته نباشي، شد!» خيليها را ميشناسم که اگر قرار بر گفتن اسمشان باشد حالاحالاها بايد بنويسم. سند حرفهايم امروز در تماشاخانه مسعوديه، زنده وجود دارد. برويد و بهناز جعفري را ببينيد که واقعا همانيست که بايد باشد و تا امروز ما را و خودش را فريب داده! اين يادداشت بماند براي اهلش، براي رفيقهاي نابم که در بازيگري زحمت کشيدهاند و صبر کردهاند و بيشک روزشان نزديک است. همان آنهايي که زمين تا آسمان فرقشان مشهود است و دير يا زود بايد ايستاده برايشان کف زد. بماند که يک بازيگر عالي حتما در يک خلق عالي، همبازي خوب و متن خوب و نقش خوب و حال خوب و حتما و به يقين نگاه از بيرون (رضاجان ثروتي) درجهيک و خيلي چيزهاي ديگر بايد داشته باشد، اما زمان ثابت کرده که همه اينها بوده و گاهي هم نشده (که مورد بحث ما نيست) بهنازجان جعفري، خوش درخشيدي و چه خوشحالم که رفيقي مثل تو دارم و به سند وجودت ميتوانم از بازيگري اين مرزوبوم دفاع کنم. اين يک پيشنهاد نيست، اين يک خواهش است! بهناز جعفري را در اتاق ورونيکا ببينيد.
پينوشت:
*ابتداي متن، بخشي از ديالوگهاي بهناز جعفريست که خطاب به ايمان افشاريان ميگويد.
** «اتاق ورونيکا» براساس نوشته ايرا لوين با طراحي و کارگرداني رضا ثروتي گاهي در دو سانس 17 و 20 در عمارت مسعوديه اجرا ميشود.
منبع : روزنامه شرق
http://www.CheKhabar.ir/News/14152/تعريف زيباي صابر ابر از بازيگر زن سينماي ايران!